لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

زیبا رو

حدود ۸ سال پیش با دوستانم یک سفر دو روزه به یکی از شهرهای تاریخی داشتیم. راهنمای یکی از اماکن اطلاعات خوبی را در اختیارمان گذاشت. همان زمان آدرس وبش را گرفتیم و ایشان دوست مجازیمان شد. تا رسید به اینستاگرام. در پستهایم کامنتی نمیگذارد ولی تا دلتان بخواهد در دایرکت قلم فرسایی میکنند😁



مهراز ۵۲


سه تار


آخرین دوشنبه ی تابستان است. سه هفته ای هست که کلاس نرفته ایم. سفر مشهدمان و ایام عزاداری سیدالشهدا کلاس تارمان را به تاخیر انداخت. مریم نیز این هفته حضور دارد. دلم برایش تنگ شده است. از وضعیت تمرینش میپرسم. درسش را تا حدودی زده است ولی من و امیرعباس دست به ساز نزده ایم‌. مهراز را همکلاس ام محمدرضا برای تعمیر برده بود و جلسه ی گذشته به استاد عیسی تحویل داده بود. دلم برای در آغوش کشیدن مهراز خیلی تنگ شده است. ساعت کلاس ۴ است. در این دوسال اولین بار است که عصر به کلاس نادری می آیم. سستی و کرختی و تنبلی شهر را در آن ساعت از روز کاملا حس میکنم. صبحها گویی شهر زنده است و نفس میکشد و خوشایند من است. کمی زود رسیده ایم. مریم زودتر از ما مقابل کافه نادری نشسته است. هدیه ی تولدم را می دهد. دو کتاب نفیس و ارزشمند. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجم و مدام میبوسمش. وقت کلاس رسیده است و وارد کوچه ی شیبانی میشویم. حس کرختی انگار نیست.

یه پیشنهاد خوب ۴





ترس/ میثم ابراهیمی



خداحافظ اون همه خاطره امون

 خداحافظی من و عشقم به خودت برسون
رو به راه میشه دل میشه نوبت من

 یه روزی مث حال الانم تو میریزی به هم
تو میریزی به هم
اینکه عوض شدی ترس منه 

شدی بازی دست همه

 میذاری میری بی من
تو که میدونی سخته غمت

 از تو چی دیگه سهم منه

 من این روزا رو دیدم
این روزا رو دیدم

من که قلبمو باختم

 با بد و خوب تو ساختم

 کاش بهم بگی فقط 

چی آخه دلتو زد
رفتی از همه بریدم 

از تو به کجا رسیدم 

خیال تو بارون و شب

 این دلمو دیوونه کرد
دلمو دیوونه کرد

عاشقانه ۲۷

 

 

 

من که گرفتار توام/ دیوانه جان با من چرا


دیوانه جان/ فرزاد فرخ❤ 

 

تازه منتشر شده😊

شمیم

هفته گذشته سر کلاس ندیده بودم اش. غایب بود. اولین دیدار من با شمیم امروز بود. دانش آموز معلولی که روی صندلی چرخدارش انتهای کلاس یازدهم انسانی نشسته است. دستان و پاهایش هیچ کارایی برایش ندارند. سرش را نمیتواند نگاه دارد و مدام سرش به این سو و آن سو رها میشود. صحبت کردنش به زحمت است و به نظر می رسد حوصله ی کلاس را هم اصلا ندارد.  دانش آموزی با چنین شرایطی تا کنون نداشته ام و مانده ام چطور اجازه داده اند با این معلولیت در مدرسه ی عادی درس بخواند.

اصلا چگونه می تواند امتحان ریاضی دهد؟!

زنگ تفریح از دبیران سال قبل پرس و جویی کردم و گفتند جز نفرات برتر مدرسه است و اصلا نگران آموزشش نباش. از عهده ی درس خواندن بر می آید‌. موقع امتحانات ترم نیز شمیم پاسخها را میگوید و هر یک از ما به ترتیب پاسخها را در برگه ی امتحانی اش مینویسیم.



+ قربان حکمت خدا



حق ثبت نام

این بار باید حتما به مدیر مهد بهار بگویم به خاطر ثبت نامی هایی که بابت من و عنوان من انجام می دهد باید حق ثبت نام به من تعلق بگیرد😁

دومین باریست که وقتی وارد مهد میشوم و مدیر مشغول صحبت با والدینی است که با فرزند دلبندشان آمده اند تا شرایط مهد را جویا شوند مرا به مراجعین معرفی میکند و با افتخار میگوید معلم نمونه کشور هستند که دخترشان پیش ماست. برگشت نگاه مراجعین به سمتم و تایید سرشان چنان لذتی در من بوجود می آورد وصف ناشدنی ولی عنوان کشوری اش به هیچ وجه درست نیست. اغراق کرده است. دم بر نمیاورم. نمونه ی استان تهران در سال تحصیلی گذشته صحیح می باشد😊

+ در معرفی خود موفق بوده ام؟ 😁

حلالیت

عازم کربلاست.

حلالیت میخواهد.

میگوید میدانم در حقت خیلی ظلم کرده ام

گفتمش از خدا طلب بخشش کن!



+ سنجاق شود به پست رها

عاشقانه۲۶

پاییز



پاییز آمده 

بیا دست در جیب خاطراتمان

 گز کنیم

کوچه های پاییز را

من با خیال تو 

تو بی خیال من...

شیدا

فیلم شیدا را اوایل دوران دانشجویی ام دیده بودم. البته نه در سینما. از آن دست فیلمهای عاشقانه ای که تازه باب شده بود. آن زمان ویدیو کلوپها فیلمهای در حال اکران را که از روی پرده ی سینما با کیفیت بسیار پایین ضبط شده بود، کرایه می دادند. شبی ۱۰۰۰ تومان بود. با خواهرانم فیلم های شیدا، دو زن، قرمز و متولد ماه مهر را با این شیوه تماشا کردیم. انگار مجبور بودیم. نه کیفیت تصویر داشت و نه صدا و تا فردا شب که فیلم را باید تحویل می دادیم چندین بار هم تکراری میدیدیم. عجب روزگاری داشتیم. هفته ی گذشته شبکه ی نمایش، شیدا را پخش کرد و حس و حال آن دوران در ذهنم تداعی شد.

آدم به آدم میرسه اینجاست

چهره اش خیلی آشنا بود. هر چه فکر کردم یادم نیامد‌ کجا او را دیده ام. ته کلاس دهم ریاضی نشسته بود و دومین جلسه امان پس از شروع سال تحصیلی بود.

گفتم:" پارمیدا! من تو رو کجا دیدم؟" 

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan