لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

گوشنواز

گوشنواز افتتاح شد😊


در برگه های بالای وب میتوانید موسیقی های دلنشین ماهورپسند را گوش کنید. این لیست به مرور تکمیل میشود‌.


هدیه ی ماهور بانو به تمام دوستداران استاد آواز ایران محمدرضا شجریان فایل پی دی اف متن ترانه ها و نغمات ایشان است. که از لینک زیر میتوانید دانلود کنید.

دریافت

ذوقمرگ

نمیدونم شما هم مثل من وقتی یک خانم دکتر جراح زیبایی یا یک اموزشگاه موسیقی یا یک فروشگاه اینترنتی بزرگ یا یک آرایشگر سلبریتی ها یا حتی یک ورزشکار بدنسازی تو اینستا براتون درخواست میفرستند ذوق میکنید؟ 

من که میدونم چون انسان باکمالاتی ام و در ضمن معروفم منو انتخاب کردند😉 برای همین هم اصلا بهشون اهمیت نمیدم و رد درخواست میزنم🤣


+ دوست داشتین چه کسی فالو کنه شما را؟

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز دهم

چقدر خوشحالم که بالاخره گره ی کور پایان قطعه ی خزان باز شد و تونستم ریتمش رو پیدا کنم. خداییش افسرده شده بودم. خزان قطعه ی سخت و سنگینیه و مرتب ریتم مضرابی درش عوض میشه و اگه حواست نباشه از قطعه جا میمونی😊 خدایا شکرت که بالاخره نواختمش❤


توی اون کوچه ی بن بست

قدیمی ترهای وب در جریان ماجراهای کوچه ی بن بست ما هستند. خانه ی ما در انتهای کوچه ای بن بست قرار دارد و به قدری خلوت و دنج است که بندگانی از بندگان صالح خدا به اشتباه می افتند و به انتهای کوچه برای انجام کارهای شخصی اشان در خودروی شخصیشان تشریف می آورند غافل از اینکه خانواده ی ما کل شبانه روز دم پنجره کشیک میدهد مبادا کسی نیاز به کمک ما داشته باشد!

چند شب پیش خودرویی ناشناس زیر بلوک پارک بود و سرنشینان محترمش در حال استعمال ماده ای به گمانم مخدر! بودند. امیرعباس همیشه در صحنه موضوع را به سمع و نظر ما رساند و همگی به کنار پنجره ردیف شدیم‌ تا شاید با دیدن ما خجالت بکشند و توبه کنان عزم رفتن کنند. چاره ساز نبود. مرحله ی بعد در چنین مواقعی زدن دزدگیر ماشینمان هست که مسیولیتش بر عهده ی امیرعباس می باشد. خوشبختانه با طی این مرحله ماشین مورد نظر از کوچه و انظار ما به سرعت برق دور شد. همیشه به همین راحتی ختم بخیر نمیشود. مورد داشتیم در هنگام خلاف های سنگینتر کار به فحاشی و درگیری و کوبیدن ضربات مهلک بر شیشه و کاپوت ماشینها هم رسیده است. 

+ یه همچین خانواده ی حواس جمعی هستیم ما 😁


نظری کن که به جان‌ آمدم از دلتنگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عاشقانه ۸۱

 

 

تو ببین کاسه چشمم بنگر سرخی اشکم…

 

بنگربنگر بنگر زحال مستم ز غم هجر و فراقت.

چاک ، چاک است پیرهنم

 

+ گروه تنبورنوازی مستور

 

پشت صحنه ۴

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پست موقت موقت

در حال نوشتن قسمتی دیگر  از ماجرای معلم نمونه شدنم هستم. بعد از سالها که با گوشی پست منتشر کردم این بار پای لپ تاپ نشسته ام تا سریعتر بتوانم تایپ و منتشر کنم.

دوستان همراه مجدد قسمتهای قبلی را بازنشر میدهم تا شما دوره ای کرده باشین من قسمت جدید را میرسانم. ممنون از همراهی همیشگی اتان.

رمز داده میشود.

پشت صحنه ۳

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پشت صحنه ۲

دو روز بعد مدیر مدرسه ام پیگیری کرد که برای مصاحبه ی انتخاب معلم نمونه ی منطقه ای رفته ام یا نه. گفتم مشکل زمان دارم.‌ نمیتوانم تایم بعد از مدرسه بروم. بچه هایم را چه کنم. نه مهدی هست و نه مدرسه ای. همان روز وقتی داخل ماشین جلوی چلوکبابی احسان منتظر بودیم غذای سفارشی امان آماده شود سارا دوست و همکار بسیار قدیمی ام زنگ زد.‌ سارا در اداره آموزش و پرورشمان سمتی داشت. گفت نامت را در لیست مدارس دیدم. چرا برای مصاحبه نمیایی؟ و مجدد توضیح دادم به خاطر بچه ها نمیتوانم. سارا گفت با سرگروه درسی اتان هماهنگ میکنم تلفنی از تو مصاحبه بگیره. نمیدانم چرا اینقدر پیگیر من بودند! 

عصر سرگروهمان خانم شاهی زنگ زد و شروع کرد به سوال پرسیدن و معلوم‌ بود فرم مربوطه ی من زیر دستش است و امتیاز می دهد.‌ از مدرک و سابقه پرسید تا رسید به تدریس تلفنی. گفت اگر از تو بخواهیم تابع نمایی و لگاریتمی را درس بدهی چطور شروع میکنی؟  برای کاربرد لگاریتم در زندگی چه مثال ملموسی برای بچه ها میزنی؟ این مبحث درج شده در کتاب ایراداتش چیست؟ نقاط قوتش چیست؟ و از این سوالات. من هم در حد اطلاعات و تجربه ام مختصر جواب دادم و سریعا بحث تمام شد.

برای من همه چیز تمام شد ولی گویا آغاز ماجرا بود. چند روز بعد که مدرسه بودم مدیر مرا به دفترش خواند. وارد که شدم خندید و گفت تبریک میگم. گفتم بابت چه؟ گفت جز منتخبین منطقه شناخته شدی. خنده ام گرفته بود. بابت تدریس تلفنی! کمی در کنار مدیر ذوق کردم و راهی کلاس شدم. چند روز بعدش مدیر خوش ذوق و باسلیقه امان بنری را به دیوار مدرسه زد که در آن کسب این موفقیت را به من تبریک گفته بود. هر بار که میدیدم در دلم میخندیدم و میگفتم الکی الکی😁

چند روز بعد زنگ‌ تفریح اول سر میز صبحانه گوشی را نگاه کردم دیدم سارا چندین بار تماس گرفته است‌. بعد از صبحانه زنگش زدم. از من اطلاعات دقیقتری گرفت. نام همسر، شغل همسر، محل کار همسر. تعجب کردم گفتم برای چه اینها را میپرسی. گفت باید فایل منتخبین استانی را کامل کنیم. پرسیدم استانی؟ یعنی چی؟ گفت به مرحله ی استانی معرفی شدی. جز منتخبین استان تهران هستی.

گفتم سارا تا دیروز منطقه ای بود که. گفت الان استانیه. تبریک میگم. اصلا انگار نمیشنیدم. پرسیدم یعنی معرفی شدم به استان و بازم مصاحبه و این حرفها. گفت نه. تموم شد. تو به همراه ۱۷ نفر دیگه از منطقه ی ما معلم نمونه ی استان تهرانی.

منتظر باش تو سایت منطقه اسمت درج میشه. با سارا که خداحافظی کردم همچنان منگ بودم. پیش مدیر رفتم و خبر را دادم. گفت اشتباه میکنی. منتخب منطقه ای. اگر استانی بودی به من خبر میدادن. گفتم میشه از اداره بپرسید. انگار خودم هم باور نمیکردم.‌ مدیر که صحت کلام مرا با تماس با اداره دریافت گفت بنر منطقه ای را پایین بیارید بنر استانی سفارش بدم😁

سارا همان روز مجدد به من زنگ زد.‌ من ذوق زده هم نمیتوانستم خوشحالی ام را پنهان کنم. گفت شماره ات را دادم به خانم ه از صدا و سیما. باهات تماس میگیره برای دعوت به یک برنامه ی تلویزیونی. دیگر نشنیدم چه گفت!




۱ ۲ ۳ . . . ۵ ۶ ۷
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan