لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

خندان شو ۵

حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود

۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش

یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن ...


راننده گفت ؛ یک نفر دیگه هم بیارید که صندلیها تکمیل بشن میریم .


بهش گفتن ؛ نه دیگه کسی نیست فقط ماییم .


خواستن حرکت کنند ،

که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .


راننده گفت ؛ آها یک نفر هم جور شد...


بهش گفتن ؛ ولش کن این جاسم نحسه اگه بامون بیاد حتما نحسیش مارو میگیره و یک اتفاقی میفته .


راننده گفت ؛ نه من اعتقاد ندارم به این خرافات مهم صندلیها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد ...


خلاصه ایستاد و جاسم رسید تا در مینی بوس رو باز کرد

گفت ؛ پیاده شید حاج ناصر مرخص شد نمیخاد برید بیمارستان  😂😂

‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌

خندان شو ۴

 

 

 

یعنی تا این حد🤣

فقط اون آقا عینکیه😁

 

 

خندان شو ۳

 

 

 

حال خوبشونو خریدارم..

 

 

فقط اون خنده ی کشدار یکیشون😁

خندان شو ۲

خانمی وارد داروخانه شد و با آرامش خاصی به دکتر داروساز گفت که به سیانور احتیاج دارد!

داروساز پرسید سیانور را برای چی میخوای؟ خانمه توضیح داد که لازم است شوهرش را مسموم کند!!!

 

چشم های دکتر داروساز چهار تا میشه و میگه خدا رحم کنه! خانم من نمی تونم به شما سیانور بدم که با اون شوهرتون رو بکشید! این کار برخلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این امکان نداره.

نه خانم! نه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید. حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.


وقتی حرف دکتر به اینجا رسید، خانمه دستش رو برد داخل کیفش و از داخل اون یه عکس درآورد... عکسی که در اون شوهرش و زن دکتر داروساز باهم توی یک رستوران در حال شام خوردن بودند.

داروساز یه نگاهی به عکس کرد و گفت: چرا همون اول به من نگفتین که نسخه دارین؟😅😅

خندان شو

دقت کردین پاک کن ها هیچوقت تموم نمیشن‌! 

یا نصف میشن یا گم میشن یا دزدیده میشن😁

یای دیگه ای هم نداره!

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan