لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

هدیه



۰

چند سال پیش بود که مستند "چاووش، از درآمد تا فرود" هانا کامکار و آرش رئیسیان را در پخش اینترنتی اش دیدم و عاشق چاووش شدم. 

از همان روزها در ذهن داشتم که کاستهای چاووش را پیدا کنم ولی موفق نشدم تا اینکه سایت سرشک این مجموعه را ارائه داد و من با خوشحالی برای خودم به مناسبت خسته نباشید پایان سال تحصیلی هدیه گرفتم🤭


در مستند چاووش هانا کامکار بزرگانی چون استاد محمدرضا شجریان، حسین علیزاده، شهرام ناظری، بیژن کامکار، هنگامه اخوان، زیدالله طلوعی، عبدالنقی افشارنیا، صدیق تعریف، قشنگ کامکار، هادی منتظری، حمید متبسم، سعید فرجپوری، جمشید عندلیبی، ارژنگ کامکار، اردشیر کامکار، ارشد تهماسبی، جمال سماواتی و دیگر اعضا کانون چاووش به روایت شکل گیری این گروه تاثیر گذار و آنچه بر آنان گذشت می پردازند.


جلبک


جلبک اولین زمان کتایون سنگستانی رمانی اجتماعی است. 

شخصیت اصلی داستان بنشاد، دختر 21ساله  دانشجوی تئاتر ،شخصیت بسیار معمولی دارد.

پدر خانواده چندسال قبل فوت کرده.

بنشاد با خواهر و مادرش در یک خانه اجاره ای زندگی می کند. خواهر بژنه در بیمارستان مشغول به کار است و بخش اعظم هزینه های زندگی را پرداخت می کند.

بنشاد برای کمک خرج زندگی و هزینه های دانشگاه شغل های مختلفی را تجربه می کند.

ابتدای کتاب به  کار بنشاد در تولیدی برای  پیدا کردن سوراخ های پلیور مردانه اشاره می کند که در نهایت با پی بردن به رابطه سرکارگر و کارفرما اخراج می شود . گاهی کار یک یا دو روزه  سفت کردن پیچ ها را تجربه می کند .

 به پیشنهاد دوستش مهرنوش در آتلیه مدل طراحی هنرآموزان می شود و در نهایت به نوشتن رمان زرد می پردازد که به قول خودش کار اقای قاف را می دزد



بنشاد با امیر  دانشجوی شهرستانی هم کلاسی خود رابطه دوستی دارد.

در جریان دوستی به خانه امیر رفته .کوله صورتی رنگ امیر توجهش را جلب می کند و بینشان اتفاقی می افتد که تا مدتی استرس آن را دارد.

پس از آن امیر او را مورد بی مهری قرار می دهد.

بنشاد که کلید خانه امیر را برداشته در نبود او به خانه امیر می رود و به راز کوله امیر که پر از وسایل ریز و درشت دخترانه است پی می برد.


نماز خواندن های بنشاد در کمد اتفاق می افتد.

خواهر بنشاد از اتاق عمل نخ بخیه می دزد و این را حق خود می دادند.

 در این زنذگی شاید  هر کدام به نوعی دزدی می کنیم.


اواخر داستان بژنه به دلیل لورفتن کارش از بیمارستان اخراج می شود.


دلیل خودکشی بژنه مشخص نیست به اخراج از کارش مربوط می شود یا شکست در رابطه عاطفی


شاید انتظار خواننده از بنشاد چیزی فراتر از آنچه می خواند باشد.


بنشاد نمونه یک دختر معمولی در یک خانواده معمولی است با مشکلات ریز و درشت ذست و پنجه نرم می کند و شاهکاری نمی آفریند



+ من یار مهربانم

+ پیشنهاد نمیشود

مثل تو فیلمها

 از او برایش گفت. از عشق او در دلش. از خاطرات و دلتنگی اش. ساعتها درد دل کرد برایش غافل از اینکه به جای او، او عاشقش شده است!

مثل توی فیلمها !


+ پاییزان

یادداشت ۳

‍ "زنگ آب"


 ذهن معلمین ما مملو از خاطرات و تجربیاتی است که از پس ساعتها تدریس در کلاس های درس حاصل شده است و اینک در آستانه ی روز معلم برایتان از زنگ آب خواهم گفت.

ده سال پیش، موافقت با انتقال دائم من به تهران پس از سالها تدریس ریاضی در دبیرستان های شهر قدس مشروط به کار در مقطع ابتدایی بود. مدت یک ماه و نیم تدریس در کلاس سوم ابتدایی، هر چند برایم خیلی سخت بود ولی به جرأت می توانم بگویم زندگی با فرشته های کلاسم در همان مدت کوتاه تجربیات خوب و موثری برایم رقم زد.

کلاسم 32 فرشته داشت. روز اولی که پا به این کلاس گذاشتم خانم مدیر نیز همراهم آمد تا به اصطلاح مرا به بچه ها معرفی کند. نمیدانستم معلمی هستم توانا و با سابقه ای درخشان در مدارس ابتدایی! نگاههای مشتاق و دوست داشتنی بچه ها لحظه ای اشک بر چشمانم نشاند.

مدیر رفت و من ماندم و فرشته ها.

خدای من چه کنم با اینها؟! چه بگویم برایشان؟! روش اداره کلاسم چگونه است؟! امروز اصلا چه درسی داریم؟!

اولین سوالی که پاسخ دادم گفتن  نام کوچکم بود و بماند که چقدر ماهورهای کلاسم ذوق کردند که هم نام معلم کلاسشان هستند. اسامی اشان را یکی یکی پرسیدم و سعی کردم با چهره هایشان به خاطر بسپارم.

کتاب نداشتم. از بچه ها تقاضای کتاب فارسی کردم و ملینایی که نیمکت اول نشسته بود سریع کتابش را در اختیارم گذاشت و با اشتیاق گفت:"خانم من خوشحال میشوم شما فقط از من کتاب بگیرید"

حس خوبی نسبت به ملینا پیدا کردم. از همان ابتدا نگاهش را از من نمیگرفت و تا پایان ساعت مشتاقانه مرا دنبال میکرد.


درس اول؛ ای نام تو بهترین سر آغاز...


زمان به کندی سپری میشد. صدای زنگ تفریح را انتظار میکشیدم. تا سر بر میگرداندم دور و برم جمع می شدند و سوال پشت سوال. هوا هم گرم بود. پنکه و کولر هم در کلاس نداشتیم. کلافه شده بودم. تقریبا همه اشان بطری آب داشتند و فقط کافی بود به یکی اجازه ی آب خوردن بدهم و آنوقت حس تشنگی وجود همه اشان را فرا میگرفت. فکری به ذهنم رسید. به فرشته ها گفتم:" موافقین زنگ آب داشته باشیم؟"

همگی فریاد زدند: " بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله"

"پس تا نیم ساعت بعد، هیچ کس اجازه آب خوردن نداره. باشه بچه ها؟!"

خیالم کمی راحت شد که با قانونی که در کلاس وضع کرده بودم کلاس تحت کنترلم است. نیم ساعت گذشته بود و من غافل از اینکه این فرشته ها تمام حواسشان به ساعت است. به یکبار صدای همگی اشان بلند شد:"خانم! زنگ آب" 

درس را متوقف کردم و اجازه دادم آب بنوشند ولی این تازه شروع هرج و مرج بود.


_خانم  اجازه! بطری ما فقط یخش مونده میتونیم بریم روش آب بریزیم.

_خانم اجازه! بطری ما آبش گرمه میتونیم بریم از آبخوری حیاط آب بخوریم.

_خانم اجازه! ما بطری نداریم میشه دهنی بخوریم؟


و باز کنترل کلاس از دستم در رفت. همان روز آن قانون وضع شده، نقض شد و قرار شد هر کس تشنه اش شد بدون اجازه و بی سر و صدا آب بنوشد.


"زنگ آب" زنگ هشداری بود بر من که بفهمم، شناخت روحیات فرشته ها قبل از پذیرفتن مسئولیت خطیر آموزششان، امری است اجتناب ناپذیر. آن روز دریافتم اداره ی کلاس فرشته ها بر خلاف تصور گذشته ام مثل آب خوردن نیست و باید دوره ای تخصصی گذراند، مطالعه کرد و از پیشکسوتان این عرصه راهنمایی خواست. ای کاش مقام مسئولی که مرا به اجبار راهی این کلاس کرد نیز این را می دانست!

روزیکه تغییر مقطع دادم و از فرشته هایم خداحافظی میکردم همه اشان را در آغوش گرفتم و با هم آرام اشک ریختیم...


+ منتشر شده در کانال تلگرامی اخبار معلم

moalempress1@

مادرانه ۹۷

بهار به پدرش زنگ زده و آرام با او رازی را در میان میگذارد. گوشهایم ناخودآگاه تیز میشود ببینم چه میگوید. آرام با پدرش قرار میگذارد که با هم برای خرید کیک بروند. به پدرش میگوید میخواهم مامان را برای روز معلم فوق العاده کنم😁

+ فوق العاده = سورپرایز

مادرانه ۹۶

همین امروز امیرعباس با حالتی بسیار مغموم گفت:

 ای کاش برای سال بعد کلاسهامون حضوری شه. حوصله امون سر رفت. تو مجازی نمیتونیم معلمهامون رو اذیت کنیم🙄



یادداشت ۲

مه جبین

"مه جبین الکایی" نام دبیر شیمی دوره دبیرستانم بود. تدریس عالی، کلام دلنشین و اخلاق نیکویشان موجب شد شیفته ی شخصیت ایشان و بالتبع آن علاقمند درس شیمی شوم تا جایی که اولویت انتخاب رشته دانشگاهی ام شیمی و مهندسی شیمی شد.

یادم هست در یکی از کلاس های درسی سال ۷۴ خانم الکایی ایده طراحی ماشینی را دادند که سوخت آن، آب است و با فعل و انفعالات شیمیایی و با آزادسازی گاز هیدروژن از مولکول آب حرکت می کند و از ما خواستند روی این موضوع متمرکز شویم و قبل از آیندگان به این طراحی و اختراع دست یابیم. به قدری آن دوره از کلامشان تأثیر گرفتم که با دوست صمیمی ام مشغول مطالعه در این زمینه شدیم ولی با نزدیک شدن به ایام امتحانات نهایی و کنکور دو مرحله ای آن زمان، تحقیق و مطالعه ی ما به تعویق افتاد و بعد از کنکور و قبولی در رشته دبیری ریاضی، درس شیرین شیمی به حاشیه رفت و کم کم فراموش شد ولی یاد دبیر مهربانم، همچنان در خاطرم باقی ماند.

به دلیل امکانات ضعیف ارتباطی آن زمان هیچ گونه دسترسی به خانم الکایی وجود نداشت و پیگیری از دوستانم نیز مرا به ایشان نرساند. سالها گذشت و در سال ۹۷ معلم نمونه منتخب استان تهران شدم و با خانواده به برنامه ی گروه اجتماعی شبکه پنج سیما، برنامه ی "به خانه برمیگردیم" دعوت شدیم. وقتی مجری محترم برنامه سرکار خانم "راد" از من پرسیدند:" چرا معلم‌ ریاضی شدی؟" به یکبار یاد خانم الکایی افتادم و در جوابشان گفتم:" اتفاقاً علاقمندی من بیشتر به درس شیمی بود تا درس ریاضی"  و با نام بردن از خانم الکایی و تشکر از زحماتشان برایشان آرزوی صحت و سلامتی کردم.

چند روز بعد از پخش آن برنامه، یکی از همکلاسی های دوره ارشدم تماس گرفتند و اظهار کردند برنامه را دیده اند و خانم الکایی از خویشان نزدیکشان است. به قدری خوشحال شدم که بلافاصله از ایشان شماره ی همراه خانم الکایی را درخواست کردم و بعد از ۲۳ سال صدای گرم معلم نازنینم در گوشم طنین انداز شد. همچنان با ابهت، همچنان با صلابت و همچنان مهربان و دوست داشتنی. به ایشان گفتم که معلم شده ام همانند شما. مرا چندان به یاد نداشت. از همکلاسی های آن دورانم برایشان گفتم و کلی خاطرات را با هم مرور کردیم.

خانم الکایی عزیز بازنشسته است و در حال حاضر در یکی از شهرهای شمالی کشور سکونت دارد.


بعضی اوقات، اتفاقات به گونه ای کنار هم می نشیند و شما را به خواسته ی درونیتان می رساند که فقط متحیر می مانید و تنها میتوانید بگویید: "خدایا شکرت. فقط تو میدانی و تنها تو میتوانی" .این اتفاق جز بهترین خاطرات دوران معلمیم  رقم خورد و همواره با یادآوریش حس خوبی نصیبم میشود.

تن و جان همه معلمان دلسوز و مهربان ایران زمین سلامت.


+ منتشر شده در شماره ۴ نشریه فرهنگی آموزشی فرهیزش💚


فرهنگی بی فرهنگ

خانم دکتر الف دبیر ادبیات مدرسه امان است. چند روز پیش برایم پیام داد که به هیچ وجه برای هدیه ی مدیر به مناسبت تقدیر روز معلم پول ندهید. برایش نوشتم این یک تصمیم شخصی است و در ادامه عذرخواهی کرد.

بافته های رنج

"بافته های رنج" رمانی ۶۱۶ صفحه ای از علیمحمد افغانی است که زندگی سخت طبقه ی کارگر را در دهه ی ۳۰ به بعد توصیف میکند.‌ تنها ایراد کتاب به زعم من توضیحات بیش از حد در خصوص شخصیتهای نه چندان مهم داستان بود که واقعا حوصله را سر می برد.

دو هفته ی عید به خواندن این کتاب گذشت و اولین کتاب خوانده شده سال ۱۴۰۰ شد.

+ خلاصه ی کتاب در ادامه ی مطلب😊

+ من یار مهربانم


فروغ خوانی من/ رمز نامم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan