آخرین دوشنبه ی تابستان است. سه هفته ای هست که کلاس نرفته ایم. سفر مشهدمان و ایام عزاداری سیدالشهدا کلاس تارمان را به تاخیر انداخت. مریم نیز این هفته حضور دارد. دلم برایش تنگ شده است. از وضعیت تمرینش میپرسم. درسش را تا حدودی زده است ولی من و امیرعباس دست به ساز نزده ایم. مهراز را همکلاس ام محمدرضا برای تعمیر برده بود و جلسه ی گذشته به استاد عیسی تحویل داده بود. دلم برای در آغوش کشیدن مهراز خیلی تنگ شده است. ساعت کلاس ۴ است. در این دوسال اولین بار است که عصر به کلاس نادری می آیم. سستی و کرختی و تنبلی شهر را در آن ساعت از روز کاملا حس میکنم. صبحها گویی شهر زنده است و نفس میکشد و خوشایند من است. کمی زود رسیده ایم. مریم زودتر از ما مقابل کافه نادری نشسته است. هدیه ی تولدم را می دهد. دو کتاب نفیس و ارزشمند. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجم و مدام میبوسمش. وقت کلاس رسیده است و وارد کوچه ی شیبانی میشویم. حس کرختی انگار نیست.
مریم میگوید درسته خوب تمرین نکرده ایم ولی آمده ایم لذت ببریم. با این گفتارش پر میشوم از حس خوب. استاد عیسی را که میبینیم لبخندی بر لبهایمان مینشیند. میگویمش دلمان برایتان تنگ شده است. از وضعیت تمرین سوال میکند و هر سه میخندیم. استاد لبخندی میزند و میگوید پس چه کنیم؟ درس گذشته ام دوبل نت ماهور بود. یک جورایی شبیه آکورد گیتار با ریتمی ترکیبی. مجدد برایم درس را میزند و توضیح می دهد. نوبت مریم است. مریم قونیه را نیاورده است و با مهراز شروع به نواختن میکند. استاد عیسی رو به من میگوید کتری جوش آمده است. به آشپزخانه میروم و چای را دم میکنم. مریم همچنان مشغول نواختن است. شاگرد بعدی میرسد. در را برایش باز میکنم. هنوز روی مبل ننشسته است که سه تارش را در می آورد و مشغول تمرین میشود. ۵ استکان چای میریزم. استکان استاد عیسی ویژه است. دسته ندارد. یک چای برای آقای سه تاری میگذارم و وارد اتاق میشوم. استاد عیسی میگوید نان محلی شهرکرد را هم بیاور با چای بخوریم. نامش کاکوولی است. از تلفظ نامش خنده امان میگیرد. عجب نان مغزدار خوشمزه ای بود. بو و طعم ویژه ای داشت. کشمش و زیره ی درون نان بر خوشمزگیش افزوده بود. دو قرص نان ماند که استاد گفت ببرید خانه. من و مریم هم یکی برداشتیم و آماده ی رفتن شدیم. شاگرد سه تاری نزد استاد رفت. موقع خروج از در نگاههایمان به سوی استاد است. استاد نگاهی میکند و در سکوت، هر سه سری به نشانه ی خداحافظی تکان میدهیم و در را آرام میبندیم. عادت همیشگی امان است.
+ دوشنبه های دوست داشتنی
عکس نوشت: از پیج اینستاگرامی امیر نوژن
- پنجشنبه ۱۱ مهر ۹۸