لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مادرانه ۱۴

امیرعباس دیروز که از مدرسه به خانه آمد ذوق زده گفت باید فردا تا ساعت یک و نیم مدرسه بمونیم برای تمرین سرود. رضایت نامه ام رو امضا کنین.من هم رضایت نامه را امضا کردم و به دستش دادم و به خیال اینکه امیرعباس در گروه سرود مدرسه اشان خوش بدرخشد. به خانه که آمد ناراحت بود. علت را جویا شدم. گفت آرمان با من حرف زد منم خواستم بهش بگم حرف نزن خانم منو از گروه سرود اخراج کرد و گفت دیگه نیا. خنده ام گرفته بود. برایش توضیح دادم که گروه سرود نیاز به تمرکز و نظم و انضباط دارد. 



+ استعداد یابی همچنان ادامه دارد



مادرانه ۱۳

ظهر بود.جلوی در مدرسه منتظرش بودم. زنگ خورد و بچه ها یکی یکی از مدرسه خارج می شدند. خبری از امیرعباس نبود. داخل مدرسه شدم و جلوی ساختمان ایستادم. مادر یکی از بچه ها که نماینده اولیا نیز هست گفت معلمشان دارد جدول ضرب می پرسد. جای ماشین مناسب نبود. به ناچار از مدرسه خارج شدم تا نگاهم به ماشین دوبله پارک شده باشد. خانم ناظم را دیدم که هنگام خروج طاهری او  را خفت کرده بود و با اشارات دست خط و نشان برایش می کشید. می شنیدم که می گفت فردا گروهت رو منحل می کنی و اگر باز بچه ها رو اذیت کنی انضباطت رو صفر میدم. طاهری هیچ عکس العملی نداشت. دهان باز فقط نگاه می کرد. خنده ام گرفته بود. چنان سرگرم تماشا شده بودم که متوجه نشدم کی امیرعباس به کنارم آمده است. چهره پسر درهم  بود. گفتم حتما جدول ضربش را خوب جواب نداده است. به زبان آمد و گفت طاهری با لگد زد تو سینه ام. تازه فهمیدم که جریان دعوای ناظم برای چه بوده است. طاهری هم کلاس امیرعباس و از بچه های شر مدرسه است. این اولین بار نیست که با امیر دعوایش شده بود. دفعات قبلی میگفتم عیبی ندارد. بچه پسرند و شیطنت کارشان ولی این دفعه نتوانستم سکوت کنم. پیش ناظم رفتم که هنوز جلوی در ایستاده بود. تا گفتم طاهری گفت همین الان سر همین کتک کاری هایشان دعوایش کردم. ببخشید اینو میگم بهتون پسرتونم بلد نیست از خودش دفاع کنه. کتک می خوره و بعد میشینه وسط گریه می کنه. یه کم بهش آموزش بدین. این بچه ها در آینده دچار مشکل میشن ها. دلم برای امیرعباسم کباب شد. در راه برگشت حس نصیحت کردنم گل کرد. گفتم اولا تو از جمعی که دعوا می کنن فاصله بگیر. بعدشم اگه بی دلیل کتکت میزنن تو هم بزنشون. امیرعباس شیر شد. از لحظه درگیری گفت و حمایت دوستانش. از بی مهری معلمش که با مظلوم نمایی طاهری امیر را مقصر کرده بود و با شیطنت خاصی ادامه داد که من و رادین هم به تلافی دفتر نقاشی طاهری رو خط خطی کردیم و توشم نوشتین بیشعور ولی دستخطمون رو عوض کردیم که نشناسه ما رو  به زحمت خودم را کنترل کردم. امیدوار شدم.  پس چندان هم بیکار ننشسته بود.

نزدیک خانه شدیم داستانهای مدرسه همچنان ادامه داشت و من همچنان در اندیشه حرف ناظم...

مادرانه ۱۲



اسمش " دوری " ایه. امیرعباس عید امسال خریدش. تا الان که زنده است خدا رو شکر. اوایل آبی رنگ بود ولی کم کم تغییر رنگ داد. رگه های قرمز و خاکستری توش دیده میشه. چند روز پیش بود که امیرعباس فکری به سرش زد. می گفت  یه ماهی دیگه بخرم و این دو رو با هم ازدواج بدم  تا تنها نمونه. تازشم بچه دارم میشن


+ یه همچین پسر محیط زیست دوستی دارم من

دلخوشی های کوچک من ۳




شبهای سرد و طولانی پاییز باشد و عضو کانال تلگرامی  قلاب بافی باشی و نقشه یک لیف توت فرنگی را ببینی و  سپس قلاب به دست نگیری نمیشود! واقعا نمیشود. رنگ و هنر با رو ح و روان من عجیب سر جنگ دارد.
برای امیرعباس بافته شد. بافت خوشه ای است. 
اکنون مشغول بافت رو تختی هستم . کی تمام شود خدا می داند و بس.
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan