لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

عاشقانه ۴۸



در من

آدم برفی است

که عاشق آفتاب شده ؛

و این خلاصه ی

همه داستان های عاشقانه جهان است ...!


 


احسان پرسا


+ ادم برفی ساخت ما🌨⛄❄


تولد برفی

صبح که برف را دیدم هم خوشحال شدم و هم ناراحت.

 تولد بهار بود و از چندین روز پیش قرار بر این شده بود که مراسم تولد را در مهدکودک بگیریم. کیک پونی سفارش داده شده بود و مایحتاج پذیرایی از بچه ها ی مهد خریداری شده بود‌. همه ی مدارس تهران تعطیل شد. هر چند که امیرعباس تعطیلی بین امتحانی اش بود و فرقی به حالش نکرد.‌ من هم قرار بود بعد مراقبت مدرسه به قنادی بروم و کیک بهار را تحویل بگیرم و به مهد برسانم که برف همه چیز را به هم زد. نمیتوانستم مراسم تولد را کنسل کنم چون کیک تولد آماده بود و از طرفی بهار برای رسیدن این روز لحظه شماری کرده بود. با سلام و صلوات و با احتیاط کامل مراسم با موفقیت به انجام رسید😊

این اولین بار نیست که برف برنامه های مرا هدف قرار می دهد.‌ سه سال پیش مهمانی به مناسبت خرید خانه ترتیب داده بودم و برف دقیقا همان روز مانع برگزاریش شد و دو سال پیش هم بلیط تئاتر قیطریه را سوزاند.‌ یعنی اگر قصد کنم کاری را به طور جدی انجام دهم اولین کسی که میشنود آسمان برفی است😁

+ تا باشد از این نعمتها😉

خونه ی بهار کدوم وره



یکی به ما خبر بده 

که از خوشی باخبره

به ما که خسته ایم بگه

خونه ی بهار کدوم وره...


+ استوری علی قاضی نظام

کما

نمیدانم شمیم را یادتان هست یا نه. همان دانش آموز معلولی که فقط سرش قادر به حرکت بود و جز برترینهای مدرسه از نظر درسی محسوب میشد. شمیم در کماست برای سلامتیش دعا کنید لطفا.

در مورد شمیم  اینجا نوشته ام

مهراز ۶۲


هفته ی اول دی ماه تهران به دلیل آلودگی هوا تعطیل شد و راهی شمال شدیم و کلاس دوشنبه را نرفتم. درسم همان آواز از دستگاه ماهور ردیف است. از شمال هم که برگشتم کمی تمرین کردم ولی باز در یکنواخت اجرا کردن قطعه مشکل دارم. قطعه ی آواز رو دوست داشتم و خیلی دلم میخواست بتوانم بی ایراد بزنم. چیزی که من تا کنون از ردیف و قطعاتش متوجه شدم این است که بیشتر به شنیده ها و نواختهای پیشینیان متکی است تا خود نت. در قسمتی از قطعه ی آواز میبینیم که چندین نت دو لاچنگ در کنار هم با تغییر در کشش نتها اجرا میشود. مثلا مضراب چپ با تاخیر روی نت مینشیند و به تدریج اجرا تندتر میشود خلاف چیزی که در کشش نت دو لاچنگ و مساوی نواختنش داشتیم. 

در قسمت دیگر علامت اشاره به نت بعد را استاد عیسی گفت کنده کاری مد نظر است و در رسم الخط ردیف علامتی برای کنده کاری چون در نظر گرفته نشده پس منظور همان است و نکته ی جالبتر اینکه چون با کسر میزان و ریتم سر و کار نداریم و پا زدن هم نداریم، کشش نتها تا حدود زیادی حسی است و این جالبترین قسمت ردیف است به نظر من‌ .


سر کوچه که میرسم چشمانم به دنبالش میگردد. تا ته کوچه را نگاه میکنم. خبری از او نیست.‌ پیرمرد تنهایی که روی چهارپایه پشت به دیوار کافه نادری مینشست و به یقین دریافتم که انتظار مرا میکشید تا برایش نان تازه ی داغ تعارف بزنم و او با خنده بگوید تازه صبحانه خورده ام. از پسر جوان مغازه دار سر کوچه سراغش را میگیرم. میگوید خیلی وقت است او را ندیده است. ناراحت شدم. ادامه داد بیمار بود و مرتب بیمارستان بستری میشد. دلم گرفت. یاد آخرین دیدار افتادم که پیشنهاد داد شماره اش را بگیرم و زنگش بزنم. پیرمرد تنها بود. هنوز چهره ی مهربانش در ذهنم هست. امیدوارم زنده باشد.

وارد کلاس که شدم شاگرد قبلی هنوز کارش تمام نشده بود. استاد عیسی جعبه شیرینی را از آشپزخانه آورد و روی میز جلویم گذاشت و گفت شیرینی اتمام کتاب اول دختر عمه اش است. پرسیدم خودش کجاست. گفت وقت فیزیوتراپی داشت زود رفت. استاد به پیش هنرجوی قبلی بازگشت و من نیز وارد آشپزخانه شدم. کلوچه ی سوغاتی شمال و پاستیل کدو حلوایی را که خودم درست کرده بودم را روی میز آشپزخانه گذاشتم. کتری قل قل میکرد. چای را داخل قوری ریختم و چای دم کردم و به دم در اتاق استاد برگشتم و همان جلوی در ایستادم. استاد به هنرجو میگفت بعضی قطعه ها را آهنگسازان با سه تار می نوازند و نت میکنند و بعد با ساز تخصصی اشان مینوازند‌ و اشاره کرد به قطعه ی خزان استاد مشکاتیان و بعد با سه تار این قطعه را نواخت و من غرق زیبایی صدایش شدم. چقدر دلم می خواهد بتوانم روزی خزان را بنوازم‌. به همان شیوایی و به همان سرعت.

نوبت من شد. به استاد گفتم که آمادگی نواختن ندارم. ایرادات درسم را پرسیدم و قرار شد این درس را  با دو درس دیگر هفته ی بعد تحویل دهم. "مقدمه ی داد" و "داد "را درس داد. چقدر این قطعات شیرین و دلنشینند.

در قطعه "مقدمه ی داد " در چندین خط نتهای دو لاچنگ با تکرار ۹ و گاهی ۱۰ بار نوشته شده است. شمردن این تعداد در حین اجرا با ان سرعت تند و تیز قطعا کار دشواری است که استاد عیسی گفت نیازی به شمردن نیست. اینها را حسی بزن😊


چقدر حس دارد درسهای ردیف. چقدر من عاشق ردیف شده ام...


+ دوشنبه ی دوست داشتنی که باید چند هفته پیش منتشر میشد و به تاخیر افتاد


این غم‌ کجا برم


آرام نمیشوم از این درد. از این غم. از این شهادت.

از صبح که خبر شهادتش را شنیده ام مدام اشک میریزم. بی اختیار اشکهایم جاری اند. حاج قاسم را دوست داشتم. فقط حاج قاسم را...

 و یقین دارم هیچ کس به اندازه ی او مرد نبود و نخواهد بود. 

دلم می سوزد از نداشتنش. از نبودنش. انگار وقتی بود خیالمان از هزار برنامه ی خرابکارانه ای که در مرزها بی صدا خفه میشد و  نمیفهمیدیم راحت بود‌.  دلم برای فرزندان شهدای مدافع حرم کباب است که یتیم شدند. بعد از پدرانشان امیدشان به حاج قاسم بود. 

وقتی وعده ی نابودی حضور داعش را داد و وعده اش صادق بود عکسش مدتها پروفایلم بود. عده ای خندیدند. عده ای مسخره کردند. اهمیت ندادم. همانها باز خوشحالند و بر اشکهای ما میخندند. بگذار بخندند. آنقدر بخندند که دل درد بگیرند.

یقین دارم انتقام خونش را خواهند گرفت سربازان بی ادعای حاج قاسم..

شهادتت مبارک سردار دوست داشتنی 

عاشقانه ۴۷

 

 

بعد تو ... خاطرت...
فرزاد فرخ💖

 

‌عشق داند



راضی اید از زندگی؟

هوشنگ ابتهاج پاسخ می دهد...

از میان نوشته های ناب ۶

درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی

کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی

کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت

من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد ، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد ، اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد

آنروز یادم است که امتحان داشتند ، از آن سخت هایش !

غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود !

وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود ، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم ، استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود ، خودکار را میگذاشت روی میز ، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد ،

نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم ، ببین ، این امتحان که هیچ ، تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام ، سرت را بالا بگیر بلا می سر !

دلم میخواست تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم

دلم میخواست یقه ی استادش را بگیرم و بگویم آخر تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی ؟

دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم ..

رفتم به سمت بوفه ، از اکبر آقایمان دو عدد چایی ، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم ، روی کاغذ با ماژیک نوشتم :

" ولش کن امتحان رو ، بیا چایی با هوبی "

رفتم پشت در ، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند

کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم ،

همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید

از آن خنده هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود

رفتم روی پله ها نشستم ، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست

چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند

گفت : من تورو نداشتم چی میکردم ؟

...



میدانی تصدقت روم ، خیلی دلم میخواهد بدانم همه ی این سالهایی که مرا نداری چه میکنی ..

همین

.

پویان اوحدی

خواب شیرین

دلتنگ‌ باشی و خوابش را ببینی..

ای کاش صبح نمیشد!

۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan