لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

پایان پیرمرد

پیرمرد رفت... ساعاتی پیش... 

کمی اشک ریختم ولی دلم نمیاید فاتحه بخوانم!

خدایا دل مرا چه شده است؟

left

در واتساپ گروه زدند و مرا هم اد کردند تا اسامی را دیدم سریع لفت دادم. از خودم راضیم. این تنها کاریه که در جهت آرامش خودم میتونم انجام بدم. دوری از این جماعت نادان و حال به هم زن!

+ پیرمرد

فقط خدا میداند

اگر حتی یک روز از عمرم باقی مانده باشد با همین دستانم پیرمرد را خفه خواهم کرد!

 کاست مجنون ذوالفنون میگردد و فقط او میتواند آرامم کند...


+ پیرمرد

کارگر مفت

کارگر خانه هم که باشد و از صبح تا ظهر برایت کار کند ناهارش واجب است‌. حداقل بابت وقتی که از ما میگذارد و چندین ساعت کار دریل کاری برایتان انجام میدهد ناهارش را بدهید!


+ پیرمرد

+ عروس غرغرو هم خودتونید!

بخشش پدرانه

محبت پدرانه ی خود را به هر طریقی میتوانید ابراز کنید حتی با بخشش نصف قالب صابون مراغه ای به پسر!


+ سنجاق شود به پستهای پیرمرد

تبریک روز مادر

پدر بزرگوار یکی از دوستان عزیزم، دوستان فضای مجازی و همکارانم، معاون وزیر، شاگردان قدیم و جدیدم و "رها" یی که هر بار ابراز محبتش بی جواب می ماند روز مادر را به من تبریک گفتند ولی پیرمرد...!!



سوغات

من نمیدانم فلسفه ی سوغات بردن برای کسانی که بویی از مهر و محبت نبرده اند چیست؟! حرف هم میزنیم دعوایی میشود که بیا و ببین!
تمام کنید ارادت بیخود به خاندان بیخودتان را...

+ سنجاق شود به پیرمرد

آرایشگاه زنانه

ارایشگاهی که میروم را چند خواهر با هم اداره میکنند‌‌ خواهرانی هنرمند که بسیار شوخ و با انرژی و دوست داشتنی هستند. امروز کمی کارم طول کشید و همچنان که منتظر اتمام کار بودم خانمی همسن من که از دوستان خواهران ارایشگر بود شروع کرد به تعریف کردن از مراسم عقدش و هدایایی که خانواده های دوطرف داده بودند. ۱۴ سال پیش ازدواج کرده بود‌. از شاباشهای ۵۰۰ تومانی می گفت و از سالنی که نمیگذاشتند آهنگی برای رقص پخش شود. جالبترین قسمت ماجرا مربوط به هدیه ی پدرشوهرش سر سفره ی عقد بود‌. میگفت پدرشوهر یک سیم کارت ۹۱۹ با اعتبار شارژ دوهزار تومانی سر سفره ی عقدش داده بود در حالیکه اصلا  تلفن همراه نداشتم😁

با تعریف کردنهای این خانم یاد پیرمرد و کارهایش افتادم که متاسفانه هیچ خاطره ی مثبتی برایم رقم نزده است!

+ سنجاق شود به پستهای پیرمرد



پسر خلف

پیرمرد در خانه نیم وجبی اش نشسته است. پنج برادر و یک خواهر هر کدام سر خانه زندگی خودشانند. قول پارک ارم را به بچه ها داده بودیم. پیامک زد دیر می آید. زنگ زدم پرسیدم کجایی؟ گفت:" قلعه مرغی ام. برای خرید در و پنجره ی آلومینیومی خانه ی بابا آمده ام"

 پرسیدم: با چه کسی؟

 گفت: تنها!

گفتم:" قرار امشبمان؟"

 گفت: چه قراری؟!

و سکوت من و قطع تماس!


+ اگر من دعای خیر پیرمرد را نخواهم چه باید بکنم؟!


فرشته

پیرمرد دوست داشت و مصر بود ما اسم بهار را فرشته میگذاشتیم. خدا را شکر که مهربان همسر به اسمی که امیرعباس انتخاب کرده بود بیشتر بها داد و بهار شد نام دختر زیبایمان. مدتی است بهار در بازیهایش نام فرشته را به کار می برد با حیله ی مادرانه از او پرسیدم که فرشته کیست؟

گفت: اسم دخترمه مامان. فرشته آور. خدا بخیر کند ازدواج فامیلی هم قرار است داشته باشیم


+ از او گفتن و از ما نشنیدن!

۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan