لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

دلخوشیهای کوچک من ۱۱

دلخوشی های کوچک من ۱۱


چیزی که چشمم را بگیرد محال است از رویش رد شوم و بیخیالش شوم. موقع برگشت از کلاس تار تو خیابان جمهوری تو ویترین یه مغازه دیدمش و خریدمش. حالا منم و این ضبط کاست خور و کاست بیداد استاد شجریان.

چه شود؟!

+ نوستالژی

دلخوشیهای کوچک من ۱۰


دیروز استاد عیسی ضبط داشتند و  کلاس تارم کنسل شد. بهترین بهانه برای خرید مضراب و سیم تاب و سیم تار و پایه ی تار گیرم آمد و راهی بهارستان شدم. از شهرتار( مغازه ی آقای کاوه ضابطی) مضرابها را خریدم و از مغازه ی درویش خان هم پایه ی تار را. 

برای  تولدم خیلی دوست داشتم پایه ی تار هدیه بگیرم. به خواهرم هم گفتم ولی جدی نگرفت آخر سر خودم خریدمش.


+ حال دلمان را اینچنین خوب می کنیم

دلخوشی های کوچک من ۹




تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم


اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم


تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم


به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم


هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟


به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم


کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم


به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟ 


حسین منزوی


+ این تابلو را نیز که حدود یک ماهی هست به قلم استاد عیسی تحریر شده خریدم با همان تخفیف پنجاه درصد


+ تقدیم با عشق به یگانه عشق

دلخوشی های کوچک من ۸


اول و آخر به وجود و صفات

هست کن و نیست کن کاینات

هستی تو صورت پیوند نی

تو به کس و کس به تو مانند نی


(نظامی)


+ با بالاترین تخفیف از استاد عیسی خریدمش


  

دلخوشی های کوچک من ۷


ملیله ی اصل زنجان که در سفر اخیرم خریدمش. خیلی دوستش دارم. فکر میکنید قیمتش چنده؟

دلخوشیهای کوچک من ۶


سوم راهنمایی بودم.  یک روز به همراه دبیر مربوطه امان خانمی وارد کلاس شد. گویا از دانشجویان معلمی بود و قرار بود طرحش را در کلاس و مدرسه ی ما بگذراند. آن روز مبحثی از کتاب درسی را تدریس کرد و بعد گفت هر کسی در امتحان ثلث علوم بیست بگیرد هدیه ای از من خواهد گرفت.

و من تنها کسی بودم که کتاب " داستان راستان" شهید مطهری  را هدیه گرفتم.


+ امروز این کتاب را در کتابخانه ی خانه ی پدری دیدم و خاطره ی آن روز برایم زنده شد.

دلخوشی های کوچک من ۵


این تابلو هدیه ایی ارزشمند برای من است. تابلوی گلدوزی شده ی زیبا کار دست دوست عزیزم مریم که در مراسم ازدواجمان در سال 82 به من هدیه داد. هدیه ای بی بدیل و دوست داشتنی. 

به یادت هستم مریم جان

دلخوشی های کوچک من ۴


در خانه تکانی قبل عید این دو کتاب داستان را دیدم. متعلق است به سال72 یا 73. زمانی که سال دوم یا سوم دبیرستان بودم. مسابقه ای کتابخوانی از سوی کانون فکری برگزار شد و من و چندین نفر از دوستانم شرکت کردیم. مهسا و فاطمه نوجوان و فریبا هم بودند. آن روزها که می خواندمشان دوستشان داشتم هر چند که الان خاطرم نیست موضوع داستانها چه بود. یادم هست آن موقع وسیله نقلیه شخصی نداشتیم و با پدرم یک روز جمعه  با تاکسی و اتوبوس خود را به محل مسابقه رساندیم. پدر منتظر ماند تا من آزمون را بدهم. بعدش با هم یه حلیم خوشمزه همان نزدیکی ها خوردیم و به خانه آمدیم. فاطمه نوجوان و مهسا برنده مسابقه شدند و برایم تجربه یک روز با دوستان و قدم زدن با پدر خاطره شد.


+ ناگهان چه زود دیر می شود!

دلخوشی های کوچک من ۳




شبهای سرد و طولانی پاییز باشد و عضو کانال تلگرامی  قلاب بافی باشی و نقشه یک لیف توت فرنگی را ببینی و  سپس قلاب به دست نگیری نمیشود! واقعا نمیشود. رنگ و هنر با رو ح و روان من عجیب سر جنگ دارد.
برای امیرعباس بافته شد. بافت خوشه ای است. 
اکنون مشغول بافت رو تختی هستم . کی تمام شود خدا می داند و بس.
۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan