لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مادرانه ۲۳

امتحان ریاضیش را میگفت خوب داده است. لبخندی زدم و گفتم خانم،برگه ات را کی میده؟  گفت نمیدانم. 

دیروز برگه ریاضیش را نشانم داد. نیازمند تلاش بیشتر

اخمهایم در هم رفت و با صدایی نسبتا بلند نامش را صدا کردم.

گفت چیه مگه.  رادین شد نیازمند تلاش بیشترتر

گفتم تو به رادین چیکار داری؟ این سوالها خیلی راحت بوده. چرا فقط جواب نوشتی راه حل هات کو؟

گفت آخه خانم گفت تو چک نویس حلش کنین. دفتر مشقش را آورد و صفحه آخرش پر بود از جمع و تفریق های مساله ها.


+ بچه ی ساده ی من

مادرانه ۲۲

مواقعی که امیرعباس امتحان کلاسی دارد و باید برای آزمون آماده شود بسیار مهربان و دلسوز می شود. 

نمونه اش همین چند روز پیش،  برایش سوال ریاضی نوشتم و به آشپزخانه رفتم تا تدارک شام ببینم. مهربان همسر به آشپزخانه آمد تا به بهار آب بدهد.  بهار از فرصت استفاده کرد و لیوان را پرت کرد و لیوان در آشپزخانه هزار تکه شد.

امیرعباس مهربان، با سرعت نور جارو برقی را آورد و یک ساعت تمام نه فقط آشپزخانه بلکه کل خانه را جارو کشید.

به گمانم سر امتحانات پایان ترم،  کارهای خانه ام سبک تر می شود


+ میدانم اوج مصرف برق بود تذکر ندهید

دلخوشی های کوچک من ۴


در خانه تکانی قبل عید این دو کتاب داستان را دیدم. متعلق است به سال72 یا 73. زمانی که سال دوم یا سوم دبیرستان بودم. مسابقه ای کتابخوانی از سوی کانون فکری برگزار شد و من و چندین نفر از دوستانم شرکت کردیم. مهسا و فاطمه نوجوان و فریبا هم بودند. آن روزها که می خواندمشان دوستشان داشتم هر چند که الان خاطرم نیست موضوع داستانها چه بود. یادم هست آن موقع وسیله نقلیه شخصی نداشتیم و با پدرم یک روز جمعه  با تاکسی و اتوبوس خود را به محل مسابقه رساندیم. پدر منتظر ماند تا من آزمون را بدهم. بعدش با هم یه حلیم خوشمزه همان نزدیکی ها خوردیم و به خانه آمدیم. فاطمه نوجوان و مهسا برنده مسابقه شدند و برایم تجربه یک روز با دوستان و قدم زدن با پدر خاطره شد.


+ ناگهان چه زود دیر می شود!

مادرانه ۲۱

امیرعباس بعد از ناهار امروز در حالیکه احساس شادمانی وصف ناشدنی داشت  رو به من گفت: مامان! یه راز بهت بگم؟ قول بده به کسی نگی.

من: بگو پسرم. قول میدم.

امیرعباس:  سام و رادین دعواشون شد و سام به من گفت با رادین قهر کن ولی من قهر نکردم و یواشکی با رادین دوستم. آخه اگه یه روز سام باهام قهر کنه بتونم برم پیش رادین.


+ نخندین! پسر سیاستمدار ندیده بودین؟!

+ یه همچین مادر خوش قولیم من

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan