لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

دلخوشی های کوچک من ۹




تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟

کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم


اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم

که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم


تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی

و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم


به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم


هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،

به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟


به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است

ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم


کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟

مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم


به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟ 


حسین منزوی


+ این تابلو را نیز که حدود یک ماهی هست به قلم استاد عیسی تحریر شده خریدم با همان تخفیف پنجاه درصد


+ تقدیم با عشق به یگانه عشق

دیوانگی

دلم از دستش بابت تهمت اخیرش پر بود. این باری که پیام داد گفتم از دستش دلخورم! در جواب گفت من که هزار بار عذرخواهی کردم. گفتم نکردی . بعد  از مدتی به صفحه ی تلگرامم هزار بار جمله ی " عذر میخوام"  را ارسال کرد. میگفت با اکسل طراحیش کرده


+ سنجاق شود به پست رها

همراز ۱۵

 دوشنبه ها در جهان دیگری به سر میبرم. جایی که مرا از خود بیخود میکند و روانم آرام میشود. روز به روز که میگذرد شخصیت استاد عیسی برایم جذاب تر و جالبتر میشود. دغدغه هایش را در کلاس با آرامش خاصی که در کلامش است بازگو میکند و از اینکه اینچنین به مسایل می اندیشد لذت می برم. این هفته همکلاسی هایم،  امیر و محمدرضا هم آمده بودند. امیر از دزفول و محمدرضا از بویین زهرا. دوری مسافت هم نتوانسته است ذره ای از علایقشان بکاهد. در کنارشان آرامم و  احساس جوانی می کنم. با دیدنشان، یاد دوران جوانی ام میفتم و آن سالهای دور که در پی نواختن و یادگیری بودم.  من به جایی نرسیدم ولی این دو هر کدامشان در شهرهایشان هنرجو دارند و  کنسرت برگزار میکنند و عالی ساز میزنند. شور جوانی اشان را میستایم و برایشان موفقیت آرزومندم. 

بعد از کلاس عکسی به یادگار گرفتیم و چقدر برای ژست عکسم،  استاد را اذیت کردم.

همراز ۱۴

این هفته کلاس تار را بدلیل طرح و تایپ پنج سری سوال امتحانی ترم کنسل کردم! 

+ دلم برای استادم تنگ شد

تکنوازی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همراز ۱۳


کتاب اول " تار و سه تار" تمام شد به همین سادگی به همین خوشمزگی

 در این کتاب با میزانهای ساده آشنا شدیم و  چندین فیگور ریتمیک را در قطعات زیبایی کار کردیم. 

اول شهریور که کتاب اول را نزد استاد عیسی شروع کردم مهلت شش ماهه تعیین کرد ولی سه ماه و نیمه تمامش کردیم. بسیار  بابت این جریان خرسندم. هفته ی بعد در کلاس شیرینی خوران داریم.  استاد عیسی رسوم اینچنینی را دوست دارد. 

+ خط روی جلد اثر خود استاد است

بغض

از عصر امروز بغضی سنگین گلویم را میفشارد و مترصد زمانیست که بترکد و اشکهایم جاری شوند و تا این لحظه  خودم را به زحمت کنترل کرده ام که دیده ام  بارانی  نشود. 

سکوتی عذاب آور و آزاردهنده بر من سایه افکنده است.

نوشتن همان یک  کلمه  آواری شد بر سرم که  جز زل زدن به صفحه ی گوشی،  از پس کار دیگری برنیامدم.

قلبی که شکست،  شکست! 


+ تهمت نزنیم!

+ سنجاق شود به پست رها

ناسزا

هر چه خواستم نگویم نشد. به ناگاه هر چه به ذهنم آمد برایش ناسزا نوشتم.  در جواب فقط خندید. قطعا مرا خوب می شناخت و می دانست ناسزاگویی هم نشانی از  علاقه دارد!

+ سنجاق شود به پست رها

همراز ۱۲


اینستاگرام را که باز میکنم صفحات موسیقی یک به یک  ردیف میشوند و هر کدامشان در به اشتراک گذاشتن  اجرایی تازه از هنرمندانی تازه تر تلاش دارند. این اتفاقات همه خوب است. چهره های جوان به میدان می آیند و انگیزه اشان برای نمایش بهتر، بیشتر می شود و افراد علاقمند هم با دیدن این اجراها دوست دارند روزی به آن مهارت برسند که بتوانند اجرایی به یادگار ثبت کنند. در موفقیت نوازنده ی اصلی، حضور یک یار  همیشگی و همراه بسیار موثر است و این نکته ای است که در تمام اجراهای به اشتراک گذاشته شده دیده می شود.  

+ به شدت به یک یار مهربان،  ترجیحا خانم و مسلط به یک ساز کوبه ای  ترجیحا تنبک و دارای روابط عمومی بالا نیازمندم! 


+ عکس تزیینی است، منحرف نشوید

بهانه

خوابم را دیده بود و همان بهانه ای شد برای یک سلام و احوالپرسی معمولی!

+ سنجاق شود به پست رها

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan