ای الهه ی ناز...
- جمعه ۱۰ آبان ۹۸
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
دوشنبه ی این هفته بارانی بود. زیر نم نم باران به کلاس نادری رسیدم. ماشین استاد عیسی دم در نبود.
آمدنت را استخاره کردهام
خوب آمد!
همیشه خوب میآید
اما تو خوبِ من
نمیآیی!
امیر_افشار
برادر کوچک استاد آزاد این روزها در کرواسی است و از زیبایی های این کشور مخصوصا دو شهر زاگرب و ساموبور استوری های زیبایی میگذارد. چند روز پیش در بازدید از موزه ی روابط پایان یافته عکسهای جالبی منتشر کرد. کنجکاو شدم بیشتر در مورد این موزه بدانم و دست به دامان گوگل شدم.
یک ماهی است که گوشی امیرعباس را به خاطر شروع مدارس از او گرفته ام. به گمانم کار خوبی کردم ولی وقتی دیروز گوشی را برای مدت کوتاهی در اختیارش گذاشتم متوجه شدم درک چه حس های زیبایی را از او دریغ کرده ام. خنده های بلندش با دیدن یک کلیپ خنده دار و نشان دادن آن به من و پدرش و این بار بلندتر خندیدنش. گوش دادن به موسیقی های توی گوشی اش که از من هم آنها را بیشتر دوست دارد و همراه شدن با خواننده ی مورد علاقه اش حامد همایون و حرکات موزونش. چینش تیم فوتبالش. طراحی ماشینهای مسابقه اش و گشت زدن در صفحه ی دیجی کالا و دیدن مدلهای ps4 و کشیدن نقشه برای خریدشان. دویدن و پریدن هایش. چشمگفتنهایش. کمک کردنهاش و مهم تر از همه انجام به موقع تکالیفش.
چقدر اعتراف به اشتباه سخت است!
بزن باران/ ایهام
حوالیِ تو
دلتنگی چگونه است
اینجا که باران می زند...
ابوطالب_موسوی
+در این هوای پاییزی و بارانی زیبا چه ترانه ای گوش میدین؟
.
۴۳۲ کلمه، سه دقیقه
بیا برویم خیابان جمهوری. از بهارستان شروع کنیم و کارت عروسی با هم ببینیم. تو بگویی یک کارت ساده میخواهم و من هی حساب جیبم را بکنم ولی بعد پیش خودم فکر کنم گور پدر پول. خندهات بیش از این حرفها میارزد عزیز دلم.