لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

از میان نوشته های ناب ۶

درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی

کلاس 106 دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی

کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت

من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد ، اما قضیه برای او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد ، اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد

آنروز یادم است که امتحان داشتند ، از آن سخت هایش !

غُرغُر درس نخواندن و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود !

وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود ، رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم ، استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود ، خودکار را میگذاشت روی میز ، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد ،

نمیدانم چرا اما دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم ، ببین ، این امتحان که هیچ ، تو اگر از دنیا هم بیوفتی من با توام ، سرت را بالا بگیر بلا می سر !

دلم میخواست تا جایی که حراست ما را از هم جدا میکرد بغلش میکردم

دلم میخواست یقه ی استادش را بگیرم و بگویم آخر تو دلت میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی ؟

دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم و تمام برگه اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم ..

رفتم به سمت بوفه ، از اکبر آقایمان دو عدد چایی ، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم ، روی کاغذ با ماژیک نوشتم :

" ولش کن امتحان رو ، بیا چایی با هوبی "

رفتم پشت در ، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند

کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد نگاهش کردم ،

همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید

از آن خنده هایی که فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود

رفتم روی پله ها نشستم ، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم نشست

چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند

گفت : من تورو نداشتم چی میکردم ؟

...



میدانی تصدقت روم ، خیلی دلم میخواهد بدانم همه ی این سالهایی که مرا نداری چه میکنی ..

همین

.

پویان اوحدی

خواب شیرین

دلتنگ‌ باشی و خوابش را ببینی..

ای کاش صبح نمیشد!

ماجراهای مهد بهار۲

در اینستا پیج دارند و برای تبلیغات مهدشان هم که شده است کلی پستهای گول زنک نشر میدهند. چند روز پیش از طریق پیجشان متوجه شدم که برای بهار و برخی بچه هایی که متولد دی ماه هستند تولد گرفته اند و عکس دسته جمعی بچه ها را با کیکی خوش سیما و به ظاهر خوشمزه منتشر کرده اند. از بهار پرسیدم کیک هم خوردین؟ گفت نه! بردن طبقه ی بالا. به ما ندادن. موضوع را از مهد پرس و جو کردم.‌ گفتند اصلا آن کیک در عکس تزیینی است و کیک نیست. کیکی که بهار میگوید را مادر یکی از بچه ها تهیه کرده بود برای کلاس بچه ی خودش! گفتم کارتان درست نبوده. میتوانستید از مادران بچه هایی که تولدشان دی ماه بود پول بگیرید و سفارش کیک‌ داشته باشید و چشم و دل بچه ها را اینگونه تشنه نگه ندارید. جوابی نداشتند!

موهای بهار را هم به قدری نامتقارن و زننده بسته بودند که زیر پست مهد کودک به این موضوع اشاره کردم. از آن روز به بعد مربی بهار موهای بهار را شانه نمیکند و حتی با من رو در رو نمیشود و وقتی بهار رفت به عادت همیشگی ظهرها موقع برگشت به خانه، جایزه ی برچسبی دختر خوب بودنش را بگیرد مربی به او برچسب نداده بود!


+  همان شب مهربان همسر با کیک کوچکی که گرفت جبران کار زشت مهد را کرد امیدوارم در ذهن بهار این رفتارها نماند

سوغات

من نمیدانم فلسفه ی سوغات بردن برای کسانی که بویی از مهر و محبت نبرده اند چیست؟! حرف هم میزنیم دعوایی میشود که بیا و ببین!
تمام کنید ارادت بیخود به خاندان بیخودتان را...

+ سنجاق شود به پیرمرد

سیم ششم

 


بخشی از انیمیشنی ۱۴ دقیقه ای به نام سیم ششم از بهرام عظیمی که ساختش دو سال طول کشیده است. سیم ششم در تار را درویش خان اضافه کرده است و این انیمیشن به ماجرای این رخداد می پردازد.‌ موسیقی این اثر از فردین خلعتبری است و علی قمصری اجرای تار درویش خان را در این مجموعه به زیبایی انجام داده است.

شادی را هدیه دهیم

یکی از دوستان دوره ی ارشدم معاون دبیرستان پسرانه است. به گفته ی ایشان زنگ های تفریح برای بچه ها موسیقی شاد پخش میکند و بچه ها هم از این امر خوشحالند و با نشاط دو چندان ساعت درسی را آغاز می کنند.‌ این جریان سوژه ی خبری یک خبرنگار شد و در این خصوص گزارش و مصاحبه ای تهیه کرد و در پی این گزارش فرد نیکوکاری پیدا شد و ۴۰ بلیط کنسرت امید حاجیلی به این مدرسه هدیه کرد. شب قبل از امتحان دین و زندگی ۴۰ دانش آموز انتخابی و معاونشان لحظات شادی را در کنسرت سپری کردند. 
معیار انتخاب این دانش آموزان را که جویا شدم به شوخی گفت هر کی تو حیاط بهتر می رقصید انتخاب شد😁

تو آمدی ز دورها

 

 

تو آمدی ز دورها و دورها

 

ز سرزمین عطرها و نورها

 

تا شناخت تو راه درازی در پیش دارم فروغ جان.

میلادت مبارک🌷

+ چقدر خنده اش دلنشین است

مهراز ۶۱

فردا کلاس تار دارم ولی فقط یک بار مهراز را در آغوش گرفتم و درس آواز از دستگاه ماهور ردیف را نواختم آن هم بسیار بد و پر ایراد. جریان بلیطهای vip فرزاد فرخ که پیش آمد تمام تلاشم شد برنده شدن در این مسابقه. تمام فالورهایم را تگ کردم تا حامی ام باشند برای رسیدن به آرزوی دیرینه ام. حتی استاد عیسی را. دیشب برای استاد عیسی تبریک شب یلدا فرستادم و گفتم درسم را نزده ام و قول دادم جبران کنم. گفتم درگیر جمع آوری لایک برای برنده شدن بلیطهای فرزاد فرخ هستم. استاد نوشت ان شاالله میبرید😊

یاد استاد

حدود۶۰ سالی دارد. ۱۸ سال پیش شاگرد سه تارش بودم. همان سالهایی که تازه معلم شده بودم و سه تار را بعد از حضرت یار نزد ایشان آموزش میدیدم. یک باری هم با حضرت یار به خانه اش رفتیم و من در مقابل دیدگان یار ساز زدم و استاد ایراداتم را میگرفت. چندی پیش یاد ایشان کردم و در اینستا سرچ کردم و به پیجش رسیدم. آموزشگاه موسیقی در ستارخان دارد. دایرکت دادم‌. فکر نمیکردم مرا به جا بیاورد‌ ولی خوب یادش بود. گفت سال ۸۰ پیشم سه تار یاد میگرفتید و دبیر ریاضی بودید. میگفت بسیار منظم بودید و خوب درس تحویل می دادید‌. گفت بعد از ازدواجتان دیگر سه تار را  ادامه ندادید. از روی عکس پروفایلم گفت آن زمان فقط کمی لاغرتر بودید😉

از همسرش که سراغ گرفتم گفت همان سالها جدا شدیم و من مجدد ازدواج کردم. در آخر گفت در زمینه ی موسیقی اگر کمکی از من برمیاید بفرمایید و بعد خداحافظی کردیم.

بی شک ایشان نقش مهمی در یادگیری مبانی موسیقی و  سلفژ برای من داشتند و هیچوقت زحمات ایشان را فراموش نخواهم کرد. در نواختن فلوت ریکوردر و ساز ساکسیفون هم مهارت داشتند و یک دوره سی دی های موسیقی درمانی نیز منتشر کرده بودند. 


یلدا مبارک

 

 

 

 

 

 

🍁🍁🍁🍁یلداتون مبارک🍁🍁🍁🍁

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan