- دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸
مرغ سحر/ فایل آموزشی استاد عیسی
برخلاف هفته ی گذشته که اصلا دست به مهراز نزدم و نتونستم کلاس استاد عیسی برم این هفته خوب تمرین کردم و آخرین درس کتاب استاد عیسی تصنیف "مرغ سحر" از مرتضی نی داوود را فردا خواهم نواخت. درس پر است از تکنیک های اجرایی نظیر کمان، تک ریز، گلیساندو، ویبره و کنده کاری که لطافت قطعه و تاثیرگذاریش را بیشتر میکند. به عادت همیشگی اتمام کتابهای استاد عیسی، باید یک جعبه شیرینی بخرم و یک خسته نباشید حسابی به استاد بگویم که با تمام نواخت های خشن و ایراد دار و کاهلی ها و تنبلی های من در انجام تمرینها صبورانه تحمل و دلسوزانه راهنمایی کرد. درس فردا را که بنوازم و ایراداتش را استاد بگوید حتما برایتان ضبط خواهم کرد و مهمان زخمه های لبخند ماه خواهید بود. فردا آغاز ردیف است. حس خوبی دارم.
- يكشنبه ۱۷ آذر ۹۸
امسال دو کلاس دوازدهم انسانی دارم برای اولین بار و امیدوارم آخرین بار باشد. در این دو کلاس شاید ۵ نفر باشند که درس میخوانند و اگر آنها هم نبودند نمیدانم با چه انگیزه ای باید سر کلاس حاضر میشدم. اغلب یا خوابند یا دلشان درد میکند یا دم گوش هم پچ پچ میکنند. در جواب اینکه آیا متوجه ی این قسمت از درس شدین فقط نگاهت میکنند. نه سری تکان میدهند به بالا که بدانم درس را متوجه نشدند نه سری تکان میدهند پایین که بفهمم یاد گرفته اند. خیلی در قبالشان صبوری به خرج میدهم ولی جلسه ی پیش صدف حسابی اعصابم را به هم ریخت. دو هفته ای بود که به او فرصت داده بودم دفترش را کامل کند. دفترش را روی میزم گذاشت. صورت سوال ها را نوشته بود بی جواب. گفتم حلشان کو؟ گفت در کتابم نوشته ام. گفتم کتابت را بیاور. کتاب را که ورق زدم متوجه شدم کتاب خودش نیست. همانجا صدایم را بلند کردم و گفتم برو برگه ی دعوت اولیا بگیر!
رفت و آمد و هیچ نگفت. بعد کلاس معاون مدرسه گفت تو کی رو میخوای دعوت کنی؟ کسی رو نداره ایران. مادر و پدرش و کل خانواده اش مهاجرت کردند. چند ساله. به امید اینکه بتونند اقامت بگیرند و صدف را هم ببرند. صدف پیش پدربزرگ و مادربزرگ پیرش زندگی میکند.
دلم گرفت. این دختر کم درد ندارد. دوری از پدر و مادرش و مسئولیت نگهداری از پدربزرگ و مادربزرگش آیا ذهنی آرام برایش میگذارد که بتواند درس بخواند؟
از برخوردم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم رهایشان کنم به حال به ظاهر خوش خودشان. این درس چیزی از غم و غصه هایشان کم نخواهد کرد!
- پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸
موسیقی فیلم دزدان دریایی کارائیب اثر هانس زیمر
نوازنده ی ویولن: taylor davis
- چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸
امروز بخشنامه ای به مدرسه آمده بود مبنی بر نام نویسی معلمان فاقد مسکن.
هیچ توضیح دیگری نداشت. اینکه این مسکنها کجا هستند و شرایط واگذاری اش چگونه است. همه امان اسمهایمان را نوشتیم و خندیدیم به این سیاست کثیف نزدیک انتخاباتی اشان.
- چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۸
مربیان مهد بهار در این سه سال و اندی که بهار مهد کودکی شده است مرتب تغییر کرده اند. مدیر مهد بسیار جدی با کارکنانش برخورد میکند و کوچکترین کوتاهی از آنها ببیند اخراج میشوند. این مساله به ظاهر خوب است ولی اگر نیک بنگریم با مربیانی دورو مواجه میشویم که در حضور مدیر مهد تمام کارهایشان را به بهترین نحو انجام میدهند. نمونه اش همین امروز ظهر که موقع گرفتن بهار از مهد، مدیر در مهد حضور داشت. مربی بهار احوالپرسی گرمی کرد و بهار رو آورد و کاپشن اش را تنش کرد و یکبرچسب جایزه داد و روبوسی کردند و گزارش کار امروزش را به من گفت که چه کرده اند و چه گفته اند و چه ساخته اند.
روزهایی که مدیر در مهد نیست اوضاع اصلا اینطور نیست. کاپشن بهار رو باید خودم پیدا کنم. برخی وسایل بهار در اتاق بازی جا میماند و باید با بهار برویم سراغشان و مربی حتی برای احوالپرسی ظاهر نمیشود.
یک ماه پیش بود که بهار برچسبهای السا و آنایش را مهد برده بود و به هر یک از دوستانش برچسبی هدیه داده بود. نصف برچسبها مانده بود و در کلاسشان جا گذاشته بود. وقتی در زدم تا برچسبها رو بگیریم مربی اش با تندخویی رو به من و بهار کرد و گفت از صبح دارم برچسب از زمین جمع میکنم! این مورد برخوردش را به مدیر مهدشان گزارش دادم و تعجب کرد و گفت اتقاقا ایشان از فعالترین و با حوصله ترین مربیان من است ولی حتما پیگیری میکنم.
نتیجه اینکه باید ناظری باشد کارمان را درست انجام دهیم!
- سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸
یه روز به لطفی گفتم که آقای لطفی! می خوام سه تار و تار یاد بگیرم. البته نه اینکه بخوام نوازندگی بکنم، فقط میخوام بتونم هر چی دلم میخواد بزنم.
لطفی گفت: ماشاالله آقا! عجب همتی دارین شما! ما بعد از این همه سال نمیتونیم اونچه دلمون میخواد بزنیم.
هوشنگ ابتهاج
- سه شنبه ۱۲ آذر ۹۸
هفته ی گذشته تولد بچه های جاری کوچیکه بود و دعوت بودیم به جشن و شام. البته بچه ها در دو ماه مختلف متولد شده اند ولی تولد هر دو را نزدیک به روز تولد یکی اشان گرفتند. کل فامیل اینور و آنور اعم از خاله ها و دایی و عموها و عمه دعوت بودند. جشن تولد خوبی بود. اوایل سال، جاری بزرگه برای دوقلوهایش تولد گرفت و به بهانه ی تولد بچه هایش بعد ۴ سال به ما شام داد! همین جاری بزرگ، در مراسم تولد چند روز پیش بچه های جاری کوچیکه رو به من گفت این دی ماه نوبت توست که همه را برای تولد بچه هات دعوت کنی😲
تولد بچه هایم را با خانواده ی خودم برگزار میکنم. در این مدت ۱۲ سال که برای امیرعباس جشن تولد گرفته ام فقط دو بار خانواده ی همسر هم دعوت بودند. به قدری محجبه و سنگین و رنگین میایند که مراسم به همه چی می ماند الا مراسم تولد. خواهر شوهر که همیشه با مقنعه و مانتوی مدرسه حضور دارد مثل کلاسهای درسش😁 مادر شوهر نیز با مانتوی مشکی همیشگی و روسری سفید گل گلی همیشگی اش می آید. هیچوقت روسری هایی که برای روز مادر و عیدی به مادر شوهر هدیه دادم را روی سرش ندیدم. احتمالا خرج این و آن کرده است! دختر جاری وسطی که از دوربین گریزان است و اگر حس کند دوربین به سوی او نشانه رفته است جلوی صورتش را با دستهایش میپوشاند😆 برای هدیه ی تولد هم اغلب پول میدهند که چندان خوشایند بچه ها نیست و به نظرمساده ترین راه ممکن را انتخاب می کنند.
در بحث تولدها خانواده ی من و خانواده ی همسر بسیار متفاوتند. جشن گرفتن و تهیه ی کیک حداقل کاری است که ما برای همدیگر در خانواده ی پدری ام انجام میدهیم. روز تولدهایمان روزی است که باید گوش به زنگ تلفن بود که یک به یک پاسخگوی تماسهای تبریک عزیزانت باشی. بر عکس! نه مهربان همسر تاریخ تولد مادر و پدر و خواهر و برادرانش را می داند و نه پدر و مادرش تاریخ تولد پسرشان را که حداقل با یک تبریک ساده خوشحالش کنند.
در عوض! می دانند من چقدر حقوق میگیرم. رتبه و طبقه ی شغلی ام در دستشان است. می دانند وزیر آموزش و پرورش در آخرین مصاحبه اش چه قولی به معلمان داده است. افزایش حقوقی سال بعد را با درصدهای عنوان شده اش با بیسوادی اشان درست و دقیق محاسبه میکنند. پیگیر واریزی حق الزحمه ی مراقبتهای نهایی هستند. واریزی سود سهام عدالت را زودتر از دولتی ها خبر دارند. نگران اموال پدربزرگ مرحومم هستند و میپرسند به جز این ملک مسکونی مال و اموال دیگری هم دارد؟ مدام از پدر و مادر من سراغ میگیرند که اینجا هستند یا سر باغ در شهر اجدادی اشان. نگران میوه های باغ بابا هستند که آیا سرما زده است یا نه! نگران بابا هستند که چرا در این سن باغبانی میکند! در خصوص تحصیلات دختر خاله ام معصوم که به تازگی عروس شده است با لحنی تمسخر آمیز میگویند حالا دیپلم دارد؟! در کل سرشان به زندگی این و آن است تا زندگی خودشان! ولی اگر سر از کارهایشان درآوردی هنر کردی!
تفاوت از زمین است به آسمان...
- دوشنبه ۱۱ آذر ۹۸
برای ستایش تو
همین کلمات روزمره
کافی است!
همین که
کجا می روی؟
دلتنگم ؛
برای ستایش تو
همین گل و سنگریزه
کافی است !
تا از تو
بُتی بسازم...
- شنبه ۹ آذر ۹۸
مدارس تهران یکشنبه(فردا) هم تعطیل شد و این در حالی است که هوای تهران از عصر با بادهایی که نمیدانم هواشناسی اینها را پیش بینی نکرده بود انگار، تقریبا تمیز است. ما به هوای بدتر از انچه که فکر کنید به مدرسه رفته ایم. من که نمیدانم چه خبر است ولی حس میکنم خبرهایی است!
- شنبه ۹ آذر ۹۸
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۱۴ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۶ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۷ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۸ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۱۹ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۳۷ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۶۵ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳۱ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۸ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۳۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۳۴ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۳۱ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۳۳ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۶۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۵۶ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۱۳ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۲ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۴ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۴ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۴ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۳ )
-
مهراز (۸۳)
-
عاشقانه (۱۰۳)
-
مادرانه (۵۰)
-
خندان شو (۵)
-
یه پیشنهاد خوب (۲۱)
-
من یار مهربانم (۶)
-
از میان نوشته های ناب (۹)
-
پاییزان (۹۰)
-
رها (۳۹)
-
دلخوشی های کوچک من (۱۲)
-
پیرمرد (۱۸)
-
ماجراهای مهد بهار (۲)
-
مینا (۹)
-
معلم نمونه (۴)
-
کلاس های مجازی و آنلاین (۱۳)
-
چهل روز شکرگزاری (۱۲)
-
من از یادت نمیکاهم (۱)
-
یادداشت هایم (۴)
-
کلاس دومی (۴)