شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا
شب/ چارتار
- پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا
شب/ چارتار
هشدار: این پست حاوی کلمات نامناسب و احتمالا ناسزا می باشد. لطفا افرادی که به این کلمات حساسیت دارند اقدام به خواندن نکنند. این پست مخاطب خاص دارد که هیچگاه اینجا را نخواهد خواند.
خیلی ترسویی. تا حال به این یقین نرسیده بودم. تا پیج عمومی منو که هنوز ۲۴ ساعت از ایجادش نگذشته بود تو پیشنهادات اینستا دیدی بالفور بلاک کردی. این سرعت عمل از تو بعید بود.
بدبخت ! چرا فکر میکنی من همیشه حواسم به توست؟ ( که هست).
بیچاره! فکر کردی دست منو خوندی؟ (که خوندی)
نامرد! به خیالت منو ضایع کردی(که کردی)
تو نمیفهمی! چون عاشق نیستی(که هستی)
من نمی فهمم از چی داری فرار میکنی؟ از من؟ از خودت؟ از گذشته ؟ از چی؟
تو یه بزدلی. آدمی که تکلیفش با خودش مشخص نیست(که هست)
آدمی که همش نگرانه. همش در تلاطمه. همش حواسش به چپ و راستشه. با این ترس ات به هیچ جا نمیرسی. همون بهتر که در حباب تنهایی خودت غرق بمونی.
خواب عجیبی بود. کاسه ی مهراز به دو نیم شده بود و من مغموم رو به روی استاد عیسی در کلاس نادری نشسته بودم و منتظر بودم استاد نظرش را در خصوص تارم بگوید. اینکه چرا و چطور شکسته بود را یادم نیست. استاد بعد از بالا پایین کردن تکه های ساز گفت هیچ کاری نمیشود کرد. قابل تعمیر نیست. باید ساز دیگری بخری. غم بزرگی در دلم سنگینی کرد. مهرازم دیگر با من همراه و همدل نبود. صبح که برخاستم و دریافتم خواب دیده ام نفس راحتی کشیدم. موضوع را به دخترعمه ی استاد گفتم و او در گوگل تعبیرش را سرچ کرد. تعبیرش از خوابش عجیبتر بود.
نوشته بود کسی که در خواب میبیند تار متعلق به خودش شکسته در آینده از دروغگویی و ریاکاری و تظاهر اجتناب میکند چون کار به رسوایی و بی آبرویی میکشد!
+ خدا رحم کند😁
از مزیتهای دیگر دسترسی به دفتر خاطرات بیست سال پیش، در میان نهادن خاطرات مشترک با دوست دیرینه ات است و قسمت جالب ماجرا این است که در یک صحنه ی خاص دو برداشت متفاوت خود را نشان داد. چیزی که فکرش را میکردم و این سالها در موردش اندیشیده بودم کاملا غلط از آب در آمده بود. یعنی آنطوری که دلخوشش بودم نبود. واقعا چقدر آن زمان بدبخت بودم که رفتار را جایگزین حرف میکردم و این همه سوتفاهم زاده شده بود! دیر بود رسیدن به اینجا. خیلی دیر. ولی خدا رو شکر همه چیز روشن شد مثل روز.
+ من از یادت نمیکاهم
یکسال بیشتر است که هر روز صبح در تلگرام با یک بیت شعر یا یک متن کوتاه سلام میدهد. گاهی بی جواب میماند سلامهایش و گاهی شبها جواب سلامش را میدهم. چند روز پیش نوشت تو مگر در آمریکایی که سلام صبح مرا شبها جواب میدهی🤣
این رفتار جز دوست داشتن نام دیگری هم دارد؟
گفتم ای دل، نروی خار شوی، زار شوی
بر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوی
نکند دام نهد خام شوی، رام شوی
نپَری جلد شوی بی پر و بی بال شوی
نکند جام دهد کام دهد، ازلب خود وام دهد
در برت ساز زند، رقص کند کافر و بی عار شوی
نکند مست شوی فارغ از این هست شوی
بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی
نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟
برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی!
خوانش: باران نیکراه
+ از دوست داشتنی های روزگار
امروز هدیه ی استاد عیسی را در پیج اینستای چرم چمان سفارش دادم. یک کیف مضراب تار سماقی رنگ و بسیار زیبا. تا آخر هفته به دستش میرسد. آدرس خانه ی استاد را از دختر عمه گرفتم و کلی سفارشش کردم استاد متوجه نشود. دختر عمه همان روز گفت بیا با هم بریم خانه ی استاد و روز معلم سورپرایزش کنیم. کمی که فکر کردم دیدم اصلا جایز نیست و ممکنه استاد عیسی دوست نداشته باشد هنرجویانش وارد حریم خانه اش بشوند. وای که چقدر دلم برای استاد عیسی و کلاس نادری تنگ شده است. با دختر عمه کلی برنامه ریزی کردیم که تولد استاد را در نیمه ی خرداد باشکوه برگزار کنیم البته اگر کرونای لعنتی بگذارد کلاسها با خیال آسوده برگزار شود. با محمدرضا همکلاسی هنرمندم نیز صحبت کردم. او هم موافق بود و گفت هر کاری از دست من بر میاید بگوبید.
راستی تا یادم نرفته بگم امشب استاد عیسی ساعت ۸ شب از پیج اینستای خانه موزه ی بتهوون زنده سه تار نوازی خواهد کرد. دوستان علاقمند از دست ندهید.