خواب عجیبی بود. کاسه ی مهراز به دو نیم شده بود و من مغموم رو به روی استاد عیسی در کلاس نادری نشسته بودم و منتظر بودم استاد نظرش را در خصوص تارم بگوید. اینکه چرا و چطور شکسته بود را یادم نیست. استاد بعد از بالا پایین کردن تکه های ساز گفت هیچ کاری نمیشود کرد. قابل تعمیر نیست. باید ساز دیگری بخری. غم بزرگی در دلم سنگینی کرد. مهرازم دیگر با من همراه و همدل نبود. صبح که برخاستم و دریافتم خواب دیده ام نفس راحتی کشیدم. موضوع را به دخترعمه ی استاد گفتم و او در گوگل تعبیرش را سرچ کرد. تعبیرش از خوابش عجیبتر بود.
نوشته بود کسی که در خواب میبیند تار متعلق به خودش شکسته در آینده از دروغگویی و ریاکاری و تظاهر اجتناب میکند چون کار به رسوایی و بی آبرویی میکشد!
+ خدا رحم کند😁
- پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹