بی تو حتی یک ستاره در شبم سو سو نزد
بعد تو تنها شدم در غربت شبهای تار
نامه ها/ وحید تاج
آهنگساز استاد آزاد میرزاپور
- جمعه ۱۸ مرداد ۹۸
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
بی تو حتی یک ستاره در شبم سو سو نزد
بعد تو تنها شدم در غربت شبهای تار
نامه ها/ وحید تاج
آهنگساز استاد آزاد میرزاپور
سال دوم راهنمایی را در یکی از شهرهای جنوبی ایران گذراندم. دو سالی بود به دلیل ماموریت کاری پدرم ساکن آن شهر شده بودیم. همسایه ای داشتیم که خاله ناهید صدایش میکردیم. میانسال بود. پسری داشت به نام پاشا و همسن خواهر وسطی ام. پاشا برای رفع اشکالات درسی اش پیش من میامد. اهل درس نبود ولی به شدت علاقمند شطرنج بود. شطرنج را او یادمان داد و ساعتها نوبتی با او مسابقه می دادیم و هر بار می باختیم!
ماموریت پدر که تمام شد و به تهران آمدیم دیگر نه از خاله خبر داشتیم و نه از پاشا..
امروز با خواهرانم سری به گذشته زدیم. به بیست و هفت سال پیش و به طور اتفاقی نام پاشا را در اینستا سرچ کردیم و صفحه اش را یافتیم. سرآشپز یک رستوران در قلب تهران است. دختری دارد چهارساله. چیزی عنوان نکردیم. قرار است یک روز ناهار برای دیدنش و خوردن غذاهای جنوبی رستورانش برویم. نمیدانم ما را به یاد خواهد آورد؟! آیا خاله ناهیدمان هنوز زنده است؟!
خواهرم چندین سال است که عروس همدانی هاست. برای کاری بدون همسر آمده بود تهران و قرار بود تا آخر هفته مهمان خانه ی پدری باشد. کار اداری اش که زودتر از موعد تمام شد تصمیم به برگشت گرفت و به همسرش خبر نداد تا سورپرایزش کند. همان روز هم شوهر خواهر تصمیم میگیرد بی آنکه به خواهر بگوید تهران بیاید و آخر هفته در کنار هم باشند به صفا و خوشی..
خواهر رفت رسید همدان و شوهر خواهر وقتی رسید تهران فهمید که چه شده است. بنده خدا عرق تنش خشک نشده دوباره برگشت همدان.
+ تا شما باشین از این سورپرایزها برای هم نداشته باشین😁😂
دقت کردین پاک کن ها هیچوقت تموم نمیشن!
یا نصف میشن یا گم میشن یا دزدیده میشن😁
یای دیگه ای هم نداره!
یک کاغذِ پشت و رو و این همه حرف! در پس هر واژهای، انبوهی از اندوه و شادی نهفته است، که هر دو حاصل عشقند. کاغذ را که روی میز رها میکنم خودش تا میخورد و به همان حالت ناگشوده برمیگردد. چقدر کهنهاند این تاخوردگیها! درست مثل زخمهایی که من از آن عشق نافرجام خوردم. گرچه سعی میکرد کاغذ روشن برای نوشتن انتخاب کند اما این کاغذ به مرور سالیان سیاه و کدر شده است. اما هنوز زیباست. ترکیب این سیاهی با آبی جوهر هنوز زیباست.
پاکت را توی کیفم میگذارم. با کتابدار خداحافظی میکنم و به راه میافتم. در خیابان اردیبهشت، همان خیابانی که به دبیرستان دخترانه ختم میشود قدم میگذارم. چقدر این روزها سوت و کور است این خیابان! هیچ اثری از آن همه شلوغی و شور و شوق به چشم نمیخورد. هر از گاه عابری هم اگر بگذرد آن قدر خسته و بیرمق به نظر میآید که انگار همگی در سکوت من در سوگ آن عشق نافرجام شریکند. چنارهای کنار خیابان تنومندتر شدهاند اما اثری از گلهای سرخی که لابلای آنها میکاشتند نیست؛ لابد سایه درختها دیگر مجالی به گلها برای دیدار خورشید نمیدهد. با گلبرگی از همان گلها بود که اولین نامه را آراستم. قاصدک گفت: چرا قرمز؟ نکند همین اول کار میخواهی کار دست خودت بدهی؟ گفتم: کار که دست دلم دادهام، گل گل است دیگر سفید و سرخ ندارد.
هنوز هم واژه واژه و جمله جملهی اولین نامه را به خاطر دارم. چقدر خودم را به چالش کشیدم تا دست به قلم بردم. بیشتر از یک سال آن عشق را در دلم پنهان کردم و گاه حتی انکار. نمیخواستم بپذیرم که عاشق شدهام. فقط در درونم تحسینش میکردم و بسنده کرده بودم به همین. نه بیشتر. تا آن روز که فهمیدم عاشقش شدهام و چارهای نداشتم جز اظهار این عشق، آن هم با قلم، همان چیزی که شهرهی آن بودم. مگر نه این که تمام نامههای عاشقانه دوستانم به دختران دبیرستانی را من مینوشتم! حالا که قرعه به نام خودم افتاده بود چرا ننویسم؟ ولی تردید داشتم. اینکه مبادا اگر اظهار عشق کنم پاسخی بدهد که سرخورده و سرگشته شعله این عشق در دلم خاموش شود و پیش از آنکه معشوق را بیابم از دستش بدهم؟ اگر نگویم که دوستش دارم بهتر است.
ادامه دارد...
+ مصطفی نادری
مومنم کردی به عشق و جا زدی ،
تکلیف چیست؟!
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
جواد_منفرد
تولد هر یک از اعضای یاران جان که نزدیک باشد بهانه ای است برای یک دورهمی ساده و صمیمی. تولد اعظم سادات بود و قرار برنامه ی کیک خوران و عصرانه را گذاشتیم پارک جهان نما در اتوبان کرج.
نه_به_پلاستیک شعار این دورهمی امان بود و سعی کردیم کمتر از ظروف یک بار مصرف استفاده کنیم و دوستان هر یک پیش دستی و لیوان و قاشق و چنگال شخصی خود را آورده بودند.
کار فرهنگی دیگری که صورت گرفت اهدای کتاب از سوی اعظم سادات به بچه ها بود و کلی کیف کردند.
+ "یاران جان" یک گروه ده نفره از همکاران منطقه ی سابقم است که قدمت دوستی امان بیست ساله است.