۱۴۷ پست!
مدتهاست روی همین عدد مانده ای. نمیخواهی برای خوب شدن حال دلمان هم که شده زخمه ای بر سازت بزنی حضرت یار؟
+ عنوان پست از سعدی
+ پاییزان
- جمعه ۱۸ بهمن ۹۸
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
۱۴۷ پست!
مدتهاست روی همین عدد مانده ای. نمیخواهی برای خوب شدن حال دلمان هم که شده زخمه ای بر سازت بزنی حضرت یار؟
+ عنوان پست از سعدی
+ پاییزان
همیشه قرار نیست که معلم درس بدهد. شاگردهای هنرمند دوازدهم انسانی ام در وقت استراحت کلاس با کاغذ رنگی به من اریگامی گل لاله و گل رز و قلب عاشق یاد دادند😊
سالهاست فوتبال باشگاهی تماشا نمیکنم. حتی دربی را. از آن طرفدارای پر و پا قرص پرسپولیس است. پرسیدم چند چند شده اند؟ نوشت ۱_۱ گفتم امیدوارم استقلال ببرد. نوشت" اگر تو رو خوشحال می کنه منم میگم ببره"💖
+ و حال خوش یک استقلالی که هیچ کدام از بازیکنان تیمش را نمیشناسد😁
از اقوام است. برای مراسمی جشن ترتیب داده است و برای مهمانهایش کارت دعوت فرستاده است. فقط خبرش به ما رسیده است. میگویند گفته است اینها راه دورند نمی آیند! مانده ام این کلامش از شعورش است یا بیشعوری اش؟!
سر کلاس ۱۲ تجربی بودم و مشغول درس دادن که معاون وارد کلاس شد و از من اجازه خواست چند دقیقه زمان کلاس را به او اختصاص دهم تا با دیدن ناخن بچه ها نمره ی انضباط بچه ها را بدهد! دانش آموزان غافلگیر شدند و هیچ راه فراری نداشتند. برخی علاوه بر ناخن بلند داشتن، لاک جیغ هم زده بودند. 😁
معاون ردیف کنار دیوار را چک کرد. در این بین زهرا از دانش آموزان خوب کلاس برای اینکه معاون گیر به ناخنهای بلندش ندهد با ایما و اشاره از من اجازه خواست تا از کلاس خارج شود. صلاح ندیدم و سرم را آرام به نشانه ی نه بالا بردم. زهرا سریع از ردیف وسط خود را به ردیف کنار دیوار رساند و در نیمکت اول کنار دوستش نشست و گرم مطالعه شد😉 دل در دلم نبود. اگر معاون میفهمید قطعا برای من بد میشد. من هم مانند زهرا عمل کردم و خودکار به دست سرم را با کتاب ریاضی ام گرم کردم که وانمود کنم متوجه ی تغییرمکان زهرا نشده ام😑
خوشبختانه بخیر گذشت و زهرا بسیار تشکر کرد و قول داد دعایم کند😎
+ امان از دانش آموزان امروزی😄
خسروانی و چهارمضراب دلکش را باید تحویل می دادم. نرسیدم. نمیدانم چرا این هفته اینقدر زود گذشت. خسروانی را تمرین کردم ولی نه آنطور که استاد میخواهد. ردیف ماهور چندین جمله ی کلیدی دارد که اکثر گوشه ها و قطعات به آن ختم میشوند یا اصطلاحا فرود می آیند. تا کنون به دو جمله اش برخورد کرده ایم که یکی از آن دو در پایان قطعات درآمد، آواز، مقدمه ی داد آمده است. پایان مجلس افروز جور دیگری است که به گفته ی استاد عیسی بسیار پرکاربرد و پرتکرار هم هست کمی در اجرای صحیح آن تعلل دارم دو نت چنگ و دو لاچنگ با مضراب راست و چپ روی سیم دوم.
وقتی وارد کوچه شدم و پیرمرد را نشسته روی چهارپایه اش دیدم خوشحال شدم. مثل همیشه سیگار در دست و پا روی پا انداخته بود و پشت به دیوار کافه نادری آفتاب می گرفت. سلام دادم و نان داغ تعارف کردم و مثل همیشه گفت صبحانه خورده ام. گفتم نگرانش شده بودم. گفت به خاطر اعصابم بیمارستان بستری بودم. خانه اش میدان شاه است و به یاد دوستان قدیمش که همگی فوت شده اند و در گذشته کافه نادری پاتوقشان بوده است آنجا می آید. پیرمرد خوشحال بود و من نیز .
وارد کلاس شدم. استاد و شاگرد قبلی به شدت مشغول نواختن بودند. کتری روی گاز آرام آرام میجوشید. چای دم کردم و منتظر ماندم. در این فاصله محمدرضا هم رسید. خیلی وقت بود ندیده بودمش. هر دو وارد اتاق آموزش شدیم. استاد عیسی گردنش را بسته بود. از هفته ی پیش اینچنین دیده بودمش. میگفت دکتر گفته است به خاطر ساز زدن است و ورزش غیر اصولی. دوست ندارم استاد را با این وضع ببینم.
بابت عدم آمادگیم از استاد عذرخواهی کردم گفتم اگر دانش آموزی بابت نمره ی نامطلوبش از من عذرخواهی کند کلی ذوق میکنم و برایم ارزشمند است. استاد خندید. محمدرضا هم بعد از من اعتراف کرد و عذرخواهی😁
درس جدیدم گوشه ی دلکش است. هفته ی بعد دو درس باید تحویل دهم. خسروانی و دلکش. چقدر این دوشنبه ها دوست داشتنی تر میشود با ردیف. چقدر من ردیف را دوست دارم.
عکس نوشت: کلاس نادری
وقتی فهمیدم نامش هم نام ساز قبلی ام است ناخودآگاه توجهم به سمتش جلب شد. همراز دانش آموز پایه ی دهم است. دختری با تیپ پسرانه. مدل موهایش همان روز اول برایم سوال بود که چرا اینگونه موهایش را تیغ انداخته است؟ ردیف اول سمت در کلاس مینشیند و بسیار حواس جمع درس گوش میدهد. همان شش دانگ بودنش هم بیشتر مرا شیفته اش کرد. همراز از ان دست دانش اموزانی است که نه تنها خودش حواس جمع است و درس گوش می دهد بلکه سوالات همکلاسیانش را در خصوص درس حین تدریس من جواب میدهد. بسیار اتفاق افتاده است که دانش اموزی سوالی مطرح می کند و من متوجه ی گیر کار نمیشوم و از او میخواهم سوالش را تکرار کند و در این فاصله دانش آموز دیگر با اشاره ای کوتاه مشکل دوستش را رفع می کند انگار می داند گیر کار کجاست. همراز از آن دست بچه هاست. بودنش در کلاس را دوست دارم و با نگاه کردن به چشمان مشتاقش انرژی میگیرم. همراز چند روزی بود که حالش خوش نبود. مدام به فکر میرفت و به گوشه ای خیره می شد. می فهمیدم از چیزی ناراحت است ولی نمیدانستم از چه! زنگ تفریح صدایش کردم و از او دلیل ناراحتیش را پرسیدم. ابتدا طفره میرفت که چیزی نیست ولی بعد به موهایش اشاره کرد و گفت با مادرم سر این موضوع دعوا دارم. مادرش دبیر فیزیک است و بسیار حساس روی درس و رفتار همراز. مادر مخالف تیغ زدن موهای دختر است و سر این جریان با هم به مشکل برخورده اند. نمیدانستم چه باید میگفتم. همراز در سن و سالی است که علایقش برایش اهمیت دارد و دوست دارد به هر طریقی به آنها جامه ی عمل بپوشاند و این وسط هم خانواده هم به حق به زعم من ساز خود را میزند.
عکسهای همراز را در اینستایش میدیدم. موهای پسرانه. تیپ پسرانه و بدون حجاب در یک مکان عمومی با همکلاسی هایش!