مدارس تهران یکشنبه(فردا) هم تعطیل شد و این در حالی است که هوای تهران از عصر با بادهایی که نمیدانم هواشناسی اینها را پیش بینی نکرده بود انگار، تقریبا تمیز است. ما به هوای بدتر از انچه که فکر کنید به مدرسه رفته ایم. من که نمیدانم چه خبر است ولی حس میکنم خبرهایی است!
زیاد اهل دیدن و دنبال کردن سریالهای خارجی نیستم. جز lost و got که تا فصل ششم اش دیدم هیچ سریالی را دنبال نکردم. دوستی، سریال see را پیشنهاد داد. سریال جدیدی است که فکر کنم چهار یا پنج قسمت از فصل اولش آمده است. قسمت اول را دیشب دیدم. به نظرم در جذب بیننده موفق بوده است.
در ابتدای سریال اینچنین آمده است: به دنبال شیوعی ویروسی کشنده در قرن ۲۱ جمعیت انسانها به کمتر از ۲ میلیون نفر رسید و هر که زنده ماند کور شد و بینایی در این شرایط افسانه بود و هر که بینا میشد مرتد محسوب میشد.
از عصر که متوجه شدم مدارس به دلیل آلودگی هوا تعطیل است به امیرعباس نگفتم تا مطالعات اجتماعی اش را که تا جمعه غروب کش داده است و نخوانده است بخواند. میدانستم اگر تعطیلی فردا را بفهمد کتاب را که میبندد هیچ، تا ۱۲ شب نیز پای تلویزیون و شبکه ی نسیم ولو خواهد بود. درسش را خواند و به موقع هم به رختخواب رفت.
دوشنبه ی دوست داشتنی این هفته ام مصادف با روز تجمع حامیان ولایت در میدان انقلاب بود. کلاس تارم صبحهاست نگران بودم راهها بسته باشد و نتوانم به کلاس برسم که خواهرم گفت تجمع بعدازظهر است. از وقتی بنزین گران و سهمیه بندی شده است خیابانهای تهران کمی خلوت تر است و اسنپ هم راحت تر گیر میاید. در اسنپ بودم که مریم زنگ زد. گفت سلامش را به استاد برسانم. گفتم دلم برایش تنگ شده است. کی شود که باز با هم همراه شویم.
پیرمرد کوچه ی نادری را چند هفته ای است نمیبینم. همیشه روی چهارپایه کوچکی پشت به دیوار کافه نادری مینشست و سیگاری دود میکرد. آخرین بار که دیدمش و نان داغ تعارفش کردم گفت چرا نیستین؟ گفتم دو سه جلسه ای کلاس نیامده ام. گفت دلم برایتان تنگ شده بود. لبخندی زدم. ادامه داد شماره ام را بدهم زنگ میزنی؟ یک لحظه جا خوردم. پرسیدم برای چه؟ گفت شوهر داری؟ گفتم بله. دو فرزند هم دارم. دیگر هیچ نگفت. دلم برای تنهاییش گرفت. پیرمرد را دیگر در آن کوچه روی چهارپایه ندیدم.
زنگ سوم را که زدم استاد عیسی در را باز کرد. حدس زدم دختر عمه نرسیده است. بوی عود از در نیمه باز واحد استاد می آمد. وارد شدم و سلام دادم. استاد سازش را آماده میکرد. گفت من هم تازه رسیدم. خریدهایش روی میز آشپزخانه بود. کتری آب را روی اجاق گذاشت. نان را به دست استاد دادم و همینطور که در یخچال را باز کردم به استاد عیسی گفتم برایتان لوبیا پلوی خوشمزه ای آورده ام. انصافا هم خوشمزه از آب درآمده بود. شب قبلش، مهربان همسر هم بابتش کلی تشکر کرد. استاد عیسی هم تشکر کرد.
سلام مریم را رساندم. گفت اتفاقا میخواستم بپرسم چه میکند. گفتم فقط یک جلسه پیش استاد جدیدش رفته است. استاد گفت از آن موقع فقط یک جلسه! گفتم دو باری توسط استادش کنسل شده است!
تصنیف " نمیدانم چه در پیمانه کردی" عارف قزوینی را زدم. همه چیز به نسبت خوب بود فقط فراموشی بعضی قسمتها که فاصله در اجرا می انداخت و دلیلش هم تمرین کم است. درس جدیدم "مرغ سحر" است. آخرین درس کتاب سوم استاد عیسی. باورم نمیشود سه کتاب استاد را دو ساله تمام کرده ام. استاد عیسی به زیبایی مرغ سحر را با تمام تکنیکهای اجرایی اش نواخت. در حین اجرا هم آوازش را میخواند و من غرق لذت بودم و به انگشتانش که هنرمندانه روی دسته ی ساز جابجا میشد زل زده بودم.
استاد عیسی لیست چند آلبوم در دستگاه ماهور را برایم نوشت. گفت از این به بعد اینها را بریز تو گوشی ات و مدام آوازهایش را گوش بده. کتاب ردیف ات را هم جلسه ی بعد بیاور تا با ماهور شروع کنیم.
بسیار خوشحالم از اینکه وارد ردیف میشوم و حال و هوای دیگری در موسیقی سنتی را تجربه خواهم کرد. با انرژی مضاعف از استاد عیسی خداحافظی کردم و در مسیر برگشت مجریان تجمع در میدان انقلاب مشغول نصب بلندگوها بودند.
داغت دانی؛ یارِ جان جیگرِ من… بو خراوو و مال خراو دلبرِ من
خه ور نه وو الله خاده
ارمان ارمان؛ ژه یارِ من
کماندارِ بی مروت؛ بر دلِ من
خه ور نه وو عزیزه ژه یار من
شاه سیاران ارمان ارمان؛ ارمان ارمان… کا گلا من…
ترجمه آهنگ ارمان ارمان
ابرهای آسمان می غرند… گله بره ها زار می زنند ای یار و همدمِ من؛ من تو را ترک نمی کنم حسودان زیادند؛ مواظب خودت باش… اسپند سر راهِ خودت دود کن! بخند و شادی کن؛ تا غمها و دردهایت دور بشوند… خدایا! دلبرم ترکم کرده است… یارِ من؛ داغی روی دلم گذاشته است داغون و خانه خراب شده ام؛ ای دلبرِ من خدای من؛ از یارِ من خبری نشد… ابرو کمان بی محبت، دلم را برد عزیزِ من؛ از یار من خبری نشد بالا خانه نیمه ساز است لب و دهان یار من زلال و زیباست سر به کوه و بیابان بگذارم! ای یارِ عزیزم؛ دیدی چگونه خانه ویران شدم؟ ای خانه خراب هنوز توی این کار حیران مانده ام بالا خانه نیمه ساز است لب و دهانِ یار من زلال و زیباست خدایا؛ دلبرم ترکم کرده است… یارِ من؛ داغی روی دلم گذاشته است داغون و خانه خراب شده ام؛ ای دلبرِ من
گیسو از دوستان مهد بهار است. از دسته ی دخترهای لوس و نازنازی. بهار را که از مهد تحویل گرفتم شاکی بود که گیسو با او قهر کرده. می گفت یه روز باهام دوسته و یه روز باهام دوست نیست. از بهار پرسیدم به نظرت چرا گیسو اینجوری میکنه؟ گفت: حالش خوب نیست😁
+ اعتراف میکنم تو سن بهار بودم حتی نمیتونستم گیسو رو تلفظ کنم🤣