محمدرضا همکلاسی جوان و هنرمندم به خاطر تداخل کلاسهای این ترم دانشگاهش، کلاسهای کافه نادری استاد را نمیاید و در عوض به صورت اختصاصی در خانه ی استاد در کرج آموزش میبیند. ترم گذشته ساعت کلاسش بعد ازکلاس من بود و هنگامی که من درس پس می دادم محمدرضا با یک نان بربری کنجدی در دست از راه می رسید. نان را روی میز در آشپزخانه می گذاشت و وارد کلاس آموزش می شد. استاد عیسی معتقد است هنرجوها باید در جمع بنوازند تا تسلط و اعتماد به نفس کافی را بیابند. بعد از اتمام درس و آموزشم به آشپزخانه می روم و نان روی میز را درون سفره میگذارم . در سینک ظرفشویی ظرفهای دیشب استاد مانده است. با حوصله آنها را میشورم. سه چای خوش رنگ میریزم و کتری را مجدد پرآب می کنم و با سینی چای وارد کلاس می شوم . استاد عیسی سری تکان می دهد و صدای دلنشین سازش مجدد فضای خانه را پر می کند.
دوشنبه ی گذشته در مسیر کلاس بودم که استاد پیامک زد در صورت امکان برایش نان بگیرم و چقدر دریافت این پیام حالم را خوب کرد. محمدرضا این ترم نیست و هر دوشنبه من با یک دست ساز و دست دیگر نان وارد کلاس میشوم...
- جمعه ۲۵ اسفند ۹۶