لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

در حاشیه ی خوانش سووشون

یه هفته پیش نقد کتاب سووشون را در گروه " من یار مهربانم"  با دوستانم داشتیم. در حین نقد اشاره شد به اینکه سیمین نسبت به جلال از خانواده ی مرفهی بوده است و بلافاصله من یاد تور سنگلج گردی قبل عید افتادم. دقیقا جمعه ی آخر سال بود. یک روز بارانی. با چتر و ماسک با یه گروه حرفه ای در کوچه پس کوچه های سنگلج قدم میزدیم. هوا مطبوع و بهاری، درختان سبز و پیاده روها آرام و ساکت. خانه ی پدری جلال در یکی از این کوچه های قدیمی قرار داشت. برای بازدید از سرایدار پیر و کمر خمیده اش اجازه گرفتیم و از در چوبی زیبایش وارد شدیم. دو حیاط کوچک داشت. یکی در ورودی خانه با حوضی وسط حیاط و درختانی سبز و دیگری پشت خانه. دو طبقه بود و برای رفتن به طبقه ی بالا باید از پلکانی قدیمی که از حیاط شروع میشد بالا میرفتی. اتاقهای تو در تو که دور تا دور حیاط قرار داشت  و هر کدام با پنجره های چوبی آفتاب را مهمان وسط اتاق میکرد. کمدها و گنجه هایی که بوی قدمت میداد و راه رفتن در انجا تو را به درون تاریخ میبرد. نزدیک یک ساعت آنجا بودیم. اینقدر که در و دیوار این خانه برایت حرف داشت. با همه ی اعضای گروهمان که برای اولین بار همدیگر  را میدیدم با صمیمیت کنار هم عکس یادگاری میگرفتیم. برای به اشتراک گذاشتن  عکس خانه ی پدری جلال در گروه کتابخوانی امان به سراغ لپ تاپم رفتم. هر چه گشتم عکسها را نیافتم. خدا کند حذف نشده باشد و در گوشه ای از حافظه ی لپ تاپم جا خوش کرده باشند. من به یادآوری روزهای خوب دل بسته ام.

بسیار عالی .

بسیار عالی 

کاش فرصتی پیش بیاد ماهم ببینیم 

چقدر خوشحالم رها.
پیدا کردمش عکسها و فیلمها رو.
برات خونه ی پدری جلال رو میفرستم ببینی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan