شنبه ها برنامه ی درسی و مجازی مدرسه ام بسیار سنگین است. 4 زنگ پشت سر هم ریاضی. آن هم وقتی اول ساعت و کله سحر با دانش آموزان دوازدهم انسانی ریاضی داشته باشی. کل انرژی ات به تحلیل میرود. اواسط زنگ سوم احساس کردم باید لبی تر کنم از این رو از امیرعباس خواهش کردم که برایم چای بریزد. ای کاش این تقاضا را نمیکردم. سینی به دست وارد اتاق شد و نزدیک من پایش به کیف من گیر کرد و سینی و چای و قندان را روی من خالی کرد. بقیه اش را نگم بهتره😄
- يكشنبه ۶ مهر ۹۹