استاد فاصله ی اجتماعی را این هفته لحاظ کرده بود. صندلی خودش را به دیوار تکیه داده بود و صندلی هنرجو وسط اتاق بود. از وقتی دختر عمه ی استاد کلاس نمیاید من هنرجوی نخست دوشنبه ها هستم. استاد عیسی برای دستگرمی آرام قطعه ای را مینواخت و منتظر من بود. همینطور که مضراب و نت هایم را از کیفم در میاوردم به استاد گفتم بالاخره خزان را کامل نواختم. استاد عیسی که کمتر لبخند را بر چهره اش میبینی لبخندی زد و گفت دستتون درد نکنه😉 آماده شدم برای نواختن. خط اول را که زدم حس کردم صدای ساز مناسب نیست. متوقف شدم و به استاد گفتم ساز را برایم کوک کند. کوککردن من با تیونر به زمان بیشتری نیاز دارد. خزان را نواختم و یکی از ایرادات اساسی که بر اجرای من وارد بود محکم نواختن پایه ی چهارمضراب بود. در حالیکه استاد میگفت باید صدای پایه آرامتر باشد و متن اصلی کار خوب شنیده شود. برای جلسه ی بعد درسی از ردیف ماهور را گرفتم. هنرجوی بعدی رسیده بود. از استاد پرسیدم چای میخورید بریزم ؟ گفت دم نکرده ام. ببینید کتری جوش آمده؟ وارد آشپزخانه شدم و چای را دم کردم و با انرژی مضاعف کلاس را ترک کردم. برای دومین هفته است که محمدرضا را نمیبینم. دیرتر از من میرسد.
- چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹