لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

بادیگارد

بادیگارد از آن دست فیلمهایی است که برای بار هزارم هم ببینم در سکانس پایانی اش خیره به صفحه ی نمایش و در سکوت اشک میریزم. مثل همین امروز که شبکه ی نمایش پخشش کرد و برای حیدر داستان دلم پر کشید.

شما بادیگارد رو سی بار میبینی و با اون شخصیتِ نسبتا ساختگی همزاد پنداری میکنی و سکانس آخرش همیشه اشکت میاد دم مشکت و میزنی زیر گریه...

اما یه عده، عزاداری برای امام حسین رو به سُخره میگیرن و میگن خوب که چی بعد این همه مدت؟

 

 

بیخیال اونا..
امام حسین که عشقه..
تا نری پابوس بارگاه باصفاش درکش نمیکنی. انگار بعد رفتن کربلا عشقش بیشتر میشه تو وجودت و اونم از برکات زیارتشه

اتفاقا دیشب فیلمشو میدیدم

مامانم باهاش گریه میکرد

عاشق پرویز پرستویی ام و ابراهیم حاتمی کیا
اصلا مگه میشه این دوتا باشن و فیلم دیدنی نباشه
تو چی؟ گریه نکردی؟

منکه نه گریه نکردم 😅

جوونم..
تو مشغول کتاب خوندن و یا کارهای گلدوزی بودی فکر کنم😎😍

بادیگارد و آژانس شیشه ایی در هر دو من یک حس داشتم در انتهای فیلم.

 

 

 

حست چی بود؟

غم 

😔😔😔
و چقدر دلم میسوزه برای حاج کاظم و حیدرهایی که برخی گردن کلفتها و مسیولین قدرشونو نمیدونن.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan