زانوی چپم سالهاست ساز ناسازگاری سر داده است. بیخیالش شده بودم ولی صدای سازش گوشخراشتر شده بود و باید فکری میکردم. وقت دکتر گرفتم. میگفت احتمالا ضربه ای بهش وارد شده. حافظه ام یاری نکرد. ام آر آی نوشت. روزی که برای انجامش به بیمارستان رفتم با دیدن مردمانی که از اینور به آنور میروند و یک دستشان داروست و دست دیگرشان عکس و پرونده پزشکی صدها بار خدا را شکر کردم بابت نعمت سلامتی که دارم. بابت اینکه بیماری لاعلاجی ندارم. بابت اینکه جز دسته ی بیماران خاص نیستم که در غم تهیه ی دارو باشم. اصلا باید گهگاهی راهمان به اینجور جاها بخورد که بفهمیم دور و برمان چه خبر است. حتی به اندازه ی یک سرک کشیدنی باشد.
- دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹