بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
درگیر آدمی هستم که نه تنها انرژی خوب از رفتار و گفتارش نمیگیرم بلکه هر وقتی میبنمش کلی از انرژی خوب خودم به تحلیل میرود. چندین بار با بیان های مختلف سعی کردم از خودم دورش کنم ولی موفق نبوده ام به هر نحوی شده باز برنامه اش را بر من تحمیل میکند و به زور همراه من میشود. از من خیلی بزرگتر است ولی در عالم دوستی باز میگویم اشکال ندارد. دیگر نمیتوانم. بریده ام. راستش را بخواهید حوصله ی خودم را هم ندارم. احتمالا این بار دروغگویی را امتحان کنم. کاری که به شدت از آن نفرت دارم.
یه وقتایی ادم نه راه پس داره ونه پیش
چند بار ک پیام یا زنگ زد بگو خودم بهت پیام میدم/زنگ میزنم
و نزن
خودش میفهمه بکشه عقب😁
رازهاشو بفهم، اون‌ها رو به خانوادش بگو
دیگه جواب سلامتم نمی‌ده
دو تا راه داری یا بپذیر باهاش دوست بودنو یا تغییر بده این دوست داشتن رو.
در کل: این رابطه یه شبه به وجود نیومده که بخواد یه شبه بره پی کارش، کم کم به وجود اومده.
کم کم ریشه این رابطه‌رو نابود کن.
امیدوارم بتونی ازش عبورکنی
:) ممنون که دنبال میکنی
آخی... امیدوارم یه راه خلاص پیدا کنی
سلام.
واااای که منم بارها از این تجارب داشتم. یعنی اینقدر که انرژی از من تحلیل میرفت بعد کلا شادی هاش جای دیگه بود و تخت بیمارستان و سرُم و خودکشی و غم و غصه اش با من. اونقدر که جواب پیام هاش با یک ایموجی ساده دادم دیگه سراغم نمیاد.
باید تمامش کنی
از این همراه های بی خاصیت من یکی داشتم که الان از دستش راحت شدم...
من که نتونستم از خودم دورش کنم ولی خودش کاری کرد که دور شد....
سعی کن بهش بفهمونی علاقه ای به شنیدن غم و غصه هاش نداری...
یه دوستی داشتم خیلی از شنیدن غم و غصه ها بدش میومد
اگر کسی از ناراحتی هاش میگفت مستقیم بهش میگفت لطفا الان حوصله ندارم بذار برای دفعه ی بعد... این دفعه های بعد هیچوقت نمیومد...
