آقای الف هکلاسی دوره ی ارشدم بود. از این دست آقایان باسواد و کتابخوان و در عین حال بسیار مودب. دیروز در آپارات تدریس ریاضی اش را که برای یکی از دبیرستانهای مطرح تهران انجام داده بود دیدم. یک دفعه یاد جریانی افتادم. حدود دوسال پیش آقای الف به من زنگ زد. این اولین تماس تلفنی ایشان بعد حدود ۸ سال از اتمام دوره ی ارشدمان بود. مانده بودم برای چه تماس گرفته است. بعد از کلی مقدمه چینی متوجه شدم که قصد ازدواج دارد و از من میخواهد از دوستان و همکارانم فرد مطمئنی را به ایشان معرفی کنم. در همین حین، مهربان همسر هم گوشهایش تیز شد ببیند بحث سر چه است و به کنارم آمد. بیشتر آقای الف حرف میزد. از مشاوره هایی که تا آن موقع رفته است برای شناخت خودش و اینکه چه از زندگی می خواهد. کلی اطلاعات هم من از حرفهایش گرفتم. سر آخر به ایشان گفتم موردی که به سن شما بخورد را من سراغ ندارم. همکاران مجرد من یا همسن من هستند و یا خیلی بزرگتر از من و آقای الف هفت هشت سالی از من کوچکتر است. بعد از اتمام گفتگو مهربان همسر شاکی بود که چرا به تو زنگ زده است؟! این را کجای دلم بگذارم😁
- پنجشنبه ۱۵ اسفند ۹۸