دیشب
شعرهایم را
رو به کوچه تکاندم
صبح
کوچه بیقرار تو بود !
حمیدرضابیدخام
- جمعه ۲۹ شهریور ۹۸
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
دیشب
شعرهایم را
رو به کوچه تکاندم
صبح
کوچه بیقرار تو بود !
حمیدرضابیدخام
چه قابل تامل!
:)
چیو؟...شعرو؟
کیو؟..."..."رو؟
".." رو خودتون پر کنید دیگه...والا من نمیدونم تو اون جای خالی چی قرار میگیره!
:)
:)
اوه...شعرِ با مخاطب!
ای بابا...شرمنده میکنید باز...
منم همینطور...شما معلم دوست داشتنی ای هستید!
:)
عجب...!...خوش بحالش!
ممنون...البته خواننده تون بعد مهر ماهی یه بار سر میزنه ولی خفن جبران میکنه...
ممنونم بانو!
شب خوش...
:)
"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست
سلام
شعرهایم را رو به کوچه تکاندم...
چقدر قشنگ بود