در این بیست و چند سال معلمی ام دو بار مورد بی حرمتی و غضب و کینه ی مسئولین آ.پ واقع شده ام. یک بار سال ۹۰ که انتقال موقتم به تهران قرار بود دائمی شود و رئیس وقت اداره مجبورم کرد یک ماه و نیم سوم ابتدایی درس بدهم که هیچگاه حلالش نخواهم کرد و بار دوم همین امروز بود وقتی بعد دو ماه دوندگی نامه ی امضا و مهر شده ی رئیس اداره را برای ثبت نام امیرعباس به پیش مدیر مدرسه بردم. کارنامه ی ششم امیرعباس را خواست. دنبال بهانه بود. دست گذاشت روی سه تا درس امیرعباس که در ترم اول "خوب" شده بود ولی ترم دوم که نهایی بود جبران کرده بود و " خیلی خوب" گرفته بود. نامه را روی میزش رها کرد و کارنامه را به دستم داد و با عصبانیت بلند شد و گفت کپی کارنامه اش را برایم بیاور تا نامه را برگشت بزنم. اصلا مهلت نداد حرف بزنم. تا دم در رفت طوریکه میخواست مرا از اتاق بیرون کند. گفتم آخه چرا؟ گفت خانم کپی را بیاور. گفتم احترام به همکار فرهنگی اینه؟ گفت قبل شما چند نفر فرهنگی را برگرداندم اداره. افتخار میکرد به عملکردش و حرف زورش. گفتم حالا چرا اینقدر عصبانی هستید گفت برای بار سوم کپی را بیاور. ماندن به صلاح نبود. از خودم بدم می آمد که برای درس خواندن پسرم در چنین مدرسه ای تلاش میکنم. مدیری که حتی بلد نیست با یک ارباب رجوع حرف بزند. ارباب رجوع فرهنگی پیش کش. ناراحتم از اینکه در سیستمی کار میکنم که چنین انسانهای بیمار و عقده ای در آن بر راس امور قرار میگیرند. مگر من برای فرزندان همینها احترام قائل نیستم. مگر من برای اولیای دانش اموزانم که به مدرسه رجوع میکنند نمی ایستم و محترمانه حرف نمیزنم. پس چرا بازتابش اینگونه است؟!
یک جایی از کار می لنگد!
- دوشنبه ۲۵ شهریور ۹۸