دست به یکی کردند و یه جشن تولد کوچولو تو هتل برام گرفتند. کادوشونم انگشتر نقره ای بود که از لابی هتل خریده بودند. انگشترش البته اینی نیست که تو عکسه. انگشتر تک نگین زیبایی هم بود ولی برای انگشتم تنگ بود و مجبور شدیم بریم عوضش کنیم. طبقه ی همکف هتل کنار میز اطلاعات و رو به رو به آسانسور یه میز شیشه ای و دکور شیشه ای گذاشته بودند که زعفران و نخود و کشمش و عطر و انگشتر میفروختند و جالبه که فروشنده اش هم یه روحانی بسیار جوانی بود. تمام انگشترهایش رو روی میز شیشه ای گذاشت تا من بتونم انگشتر مورد علاقه ام رو پیدا کنم. دوست داشتم سنگ روی انگشتر فیروزه باشه ولی با نظر فروشنده انگشتر با سنگ زمرد رو برداشتم. اونجا گفتم که اولین باره میبینم یه روحانی فروشنده باشه. با خوشرویی گفت کار نمیکنیم میگین چرا. کار هم میکنیم اینطور میگین! گفتم آخه جالبه که یک روحانی اطلاعاتش در خصوص عطر و اینا باشه. گفت علاقه دارم. ادامه داد که من شاگردم اینجا رو اداره میکنه و من امام جماعت فلان مسجدم ولی الان شاگردم مسافرته و برای پاس کردن چک هام باید خودم وایستم. میگفت از بچگی علاقه به کاسبی داشتم و تو دوران مدرسه شاهدونه و کنجد میگرفتم و بسته بندی میکردم و عکس یانگوم هم میزاشتم توش و تو بوفه ی مدرسه امون میفروختم. یه طرف جدمون شیخن و یه طرف کاسب. من به هر دو طرف کشیدم😊
+ناخنکهای بهار روی شیرینی ها رو دارین😁
- شنبه ۱۶ شهریور ۹۸