یک هفته ای نبود. شبها تماس می گرفت و احوالپرسی میکرد. نوبتی گوشی دست من و بچه ها میچرخید و جمله ی تکراری کی می آیی و پاسخ تکراری معلوم نیست پایان بخش گفتگوهامان بود. روزی که خسته از در رسید غمی در چهره اش نشسته بود. خدا رو شکر که در لحظه ی اتفاق در استراحتگاه بود. خدا رو شکر که سالم است. دلم برای خانواده های دوستان آسیب دیده اش خیلی گرفت. خدا شفایشان دهد.
- يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۸