لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

همراز ۲۵



صدای وحشتناک ساز وادارم کرد دست به گوشیها ببرم ولی هر چه تلاش کردم نتوانستم گوشیها را ذره ای در جایشان بچرخانم. کاسه ی ساز را زمین گذاشتم و دسته ی ساز را به سمت بالا نگاه داشتم و یک یک گوشی ها را امتحان کردم. نخیر. قصد جابجایی نداشتند. مانده بودم چه بلایی سرشان آمده است. با همان صدای گوشخراش "به یاد گذشته ی استاد صبا" را نواختم و روز بعد سر کلاس از استاد عیسی خواستم ساز را برایم کوک کند!

شگفت آور بود که استاد هم نتوانست گوشی ها را بچرخاند. انگار که گوشیها را در سطل رنگ فرو کرده  و جا زده باشی‌. نهایت استاد عیسی از خانه خارج شد و به سراغ ابزارش که در ماشینش داشت رفت و با انبردست آمد و آخر سر به زور انبردست گوشی ها تکانی خوردند و کوک شدند.


+ دوشنبه های دوست داشتنی

+ عکس نوشت:  کلاس تار 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan