مریم را همین جا در همین صفحات مجازی یافتم و بعد که با هم به کلاس موسیقی استاد عیسی رفتیم شدیم دو تا دوست واقعی. مریم از من کمی دور است. چند روز پیش که گفت برای تحویل گرفتن "شیراز" میاید بسیار خوشحال شدم که بار دیگر فرصتی مهیا میشود هرچند کوتاه که با هم از ساز و نوا و کتاب بگوییم و انرژی مثبت نثار هم کنیم. با هم به کارگاه موسیقی رفتیم. مینا اطلاع نداشت من نیز همراه مریم هستم. با دیدن من کمی جا خورد ولی هیچ نگفت. احساس کردم کمی کسالت دارد. حالش را پرسیدم ولی گفت خوبم. مینا، شیراز را به دست مریم داد. مریم شیراز را در آغوش گرفت. حواسم به مینا بود. چشمانش خبر از حال خوش نمیدادند. مینا شیراز را از مریم گرفت و با مضراب فلزی اش برایمان نواخت. من و مریم چشم در چشم هم بودیم و از فضای موسیقایی آنجا نهایت لذت می بردیم. بعد از شنیدن نوای شیراز مریم او را به من سپرد تا کمی بنوازم. نه ناخن داشتم و نه آمادگی. مینا سکوت بود فقط. مضراب مینا را گرفتم و صدای شیراز درآمد. صدایی زیبا و دلنشین. سپیده ی لطفی را اندکی نواختم و شیراز را به دستان صاحبش سپردم. مضراب مینا را پس ندادم. مینا گفت همین یکی را دارم. گفتم مشکل خودت است. مضراب را در کیفم گذاشتم و بعد از گرفتن یک عکس یادگاری از کارگاه خارج شدیم. مریم با شیراز به شهرش بازگشت ولی من دلم در کارگاه موسیقی ماند.
+ شیراز نام سه تار مریم است.
- چهارشنبه ۱۵ بهمن ۹۹