Yine Seni Sevmekten Başka Hiçbir Şey Yapmadım Bugün Eni Konu Çaldı Telefonlarım… Boşver Bakmadım Bugün
باز هم دوباره، بجز عاشق تو بودن، کاری نمیتوانم انجام دهم امروز تلفنم همینطور زنگ میخورد بیخیال، امروز نگاهش نکردهام
Ne Gazete Okudum Ne De Bi Haber Derdi Yasakladım Bugün.. Kaç Öpücük Olmuş Inanamazsın Aşkı Hesapladım Bugün Dün Geceyle Tam Üç Ay Bir Gün
نه روزنامهای خواندهام و نه به اخباری گوش دادهام امروز جلوی همه دردهای اضافی را گرفتهام چه تعداد بوسه بوده است، نمیتوانی باور کنی و بفهمی امروز، حساب کردهام که چه مدت است که عاشقت شدهام دقیقاً سه ماه و یک روز، با دیشب
Ben Dünyanın En Büyük Aşığı Olabilirim Ben Koynunda Bin Sene Bin Sene Durabilirim Ben Leylayı Mecnunu Ferhatı Aslıyı Keremi Bilmem Ama Bağdatı Iki Gözüm Kapalı Bulabilirim…
من میتوانم بزرگترین عاشق دنیا باشم میتوانم برای هزاران سال در آغوشت باشم من شاید لیلا و مجنون و فرهاد و آسلی، و کرم را نشناسم اما، میتوانم بغداد را با دو چشم بستهام پیدا کنم
اوایل عید بسته ی پستی حاوی یک کتاب و یک بسته شکلات محلی به دستم رسید. کلی ذوق کردم و جیغ کشیدم. همسر گفت چه کسی بسته را ارسال کرده است. گفتم دکتر هاله. تو نمیشناسیش🤭
با هاله وقتی سوم دبیرستان بود آشنا شدم. حدود ده سال پیش و در بلاگفا. دنیایی داشتیم. مینوشتیم و همدیگر را میخواندیم. چقدر مسابقه و مشاعره برگزار کردیم. چقدر حال دلمان آن روزها خوب بود. وب بلاگفا تعطیل شد ولی ارتباط ما همچنان با هاله ی عزیز که الان خانم دکتر شده است برقرار است. درست است که تا کنون افتخار دیدارش را نداشته ام ولی مطمئنم روزی که ببینمش سخت در آغوشش میگیرم و بلند بلند میخندیم😊