🍁🍁🍁🍁یلداتون مبارک🍁🍁🍁🍁
- شنبه ۳۰ آذر ۹۸
بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را
از عصر که پست آخر فرزاد فرخ را دیده ام و در آن زمان کنسرت تهران را اعلام کرده است و به فردی که بیشترین تگ را داشته باشد ۲ بلیط vip هدیه میدهد دست به کار شده ام. تمام دوستان اینستا را تگ کردم و از همه اشان در استوری خواستم لایک و تبلیغ کنند. سنگ تمام گذاشتند. مخصوصا شاگردانم. کلی هم به فرزاد فرخ و مدیر برنامه هایش دایرکت داده اند و خاطر نشان کرده اند که خانم معلم ما برنده است😁
اگر پارتی بازی نکنند برنده ام😊
پیامکش که میرسد یعنی به مرخصی آمده است.
یک سلام و احوالپرسی ساده و یک حال خوب بعد از مدتها بی خبری
+ سنجاق شود به پست رها
از دروغ بدم می آید...
از دروغگویی بیزارم...
از دروغگو به شدت متنفرم...
حس میکنم این سالها زندگی نکرده ام...
چقدر بد است آدم به این نقطه برسد!
پینوکیو
برگزیده بیست و دومین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران
تقدیر طراحی صحنه
کاندید طراحی نور
کاندید نویسندگی
کاندید کارگردانی
به پیشنهاد مهسای جان به تماشای تئاتری رفتیم که دوست هنرمند دوران مدرسه امان در آن بازی داشت. دومین کاری بود که از نرگس در سالن مولوی میدیدیم. این بار دختر مهسا و پسر من هم در تماشای این تئاتر همراهمان بودند.
یک ساعتی حدودا زمان تئاتر بود و به قدری داستان گنگ و جنایی پیش رفت و شخصیتهای نمایش نقشهایشان مرتب عوض میشد که در پایان نمایش تمام صحنه ها و دیالوگها در ذهنم میچرخید و دنبال قاتل و مقتول بودم غافل از اینکه نمایش حرف دیگری داشت!
امیرعباس که میدانم لذتی نبرد ولی من دوست داشتم فرصتی مهیا میشد که بار دیگر این تئاتر را این بار از نگاهی دیگر میدیدم و تحلیل میکردم.
در میدان انقلاب از بساط دستفروشان کتاب اشعار فروغ را برای خودم به عنوان جایزه خریدم. جایزه ی ورود به ردیف😊
راننده ی اسنپ که تماس گرفت و گفت بسته دارید، مهربان همسر با تعجب پرسید از طرف چه کسی است؟!
بسته برای من بود. کادو پیچ شده با ربانی پارچه ای به رنگ عشق و یک شاخه گل رز سفید و یک نامه روی بسته. هر چه فکر کردم از طرف چه کسی می تواند باشد و مناسبتش چیست به نتیجه نرسیدم. به سرعت نامه را باز کردم و چشمم به نامش که افتاد خندیدم و گفتم صبا هدیه فرستاده است. کادو را که باز کردم فقط جیغ کشیدم. چه کرده بود این دختر. تحلیل ردیف طلایی. بهتر از این نمیشد. نامه ی پر مهرش را که خواندم آرزو کردم ای کاش الان کنارش بودم و بغلش می کردم و می بوسیدمش. فقط او می دانست که چه چیزی مرا اینقدر خوشحال می کند.
صبای نازنینم! برای بودنت خدا را شاکرم و صمیمانه برای تو و آقا امین شادی آرزومندم🌷🌹