لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

همراز ۳۴


سر انگشتان دست که درد بگیرد نشانه ی خوبی است. یعنی انگشتانت از خواب بیدار شده اند و باید محکم بچسبند به سیم های تار. هر وقت سر انگشتانم پوست پوست میشود خوشحالم و خرسند. این هفته چهارگاه لنگ ساخته ی استاد عیسی را تحویل دادم. بد نزدم. همچنان با سرعت بالای قطعات مشکل دارم. همچنان انگشت سوم دست چپم در نواختن تکیه ها کند است. همچنان وسط قطعه فراموشم میشود کجا هستم و به کجا باید برسم. همچنان در اجرای چنگ نقطه دار وصل به دولاچنگ با تک ریز آشتی نکرده ام. همچنان در کلاس هنگام تحویل درس، ساز روی پاهایم سر میخورد و تمرکزم را از دست میدهم. من! راه درازی را در پیش دارم...


+ دوشنبه های دوست داشتنی

همراز ۳۳




متفاوت ترین کلاس تار را گذراندم. کلاسی که در آن به جای تار زدن با استاد عیسی درددل کردم. حس و حال نواختن نداشتم. سازم در همان یک ساعتی که با استاد حرف می زدم روی پاهایم بود و هیچ مضرابی نخورد! استاد هم برایم گفت از گذشته ای که بر وفق مرادش نبوده است. آخرین جمله ی استاد این بود:"چقدر آدمها شبیه هم هستند"


+ سبکبال بودم و راضی

+ دوشنبه های دوست داشتنی

همراز ۳۲

همیشه بعداز چند بار نواختن قطعه ی درسی کلاسم، فایل ضبط شده ی کلاس رو گوش میکنم تا ایرادات ریتمی ام رو جبران کنم. این دفعه  به خونه ی مامان که رسیدم بهار رو بزارم اونجا متوجه شدم موبایلم تو خونه جا مونده و مجبور شدم موبایل خواهری رو بگیرم و برم. سر کلاس نرم افزار ضبط صدا رو روشن کردم ولی پس از اتمام کلاس می بایست تیک سبز رنگش رو برای سیو میزدم که نزدم و کل درس کلاس پرید. تو خونه ی مامان متوجه شدم که هیچی ضبط نشده و به کل حالم گرفته شد. این هفته بدون صوت تمرین کردم. خدا میدونه " رنگ چهارگاه " استاد بیگجه خانی رو چطور خواهم نواخت

همراز ۳۱




در تحویل درسهایم حافظه ام یاری نمیدهد و قطعاتی را که در خانه از حفظ و با احساس میزنم در محضر استاد عیسی با چندین وقفه مینوازم. استاد عیسی میگوید باید روی محفوظاتت بیشتر کار کنی. پیشنهاد داد تمام تصانیف و آوازهای آلبوم" طریق عشق" استاد شجریان با آهنگسازی زنده یاد مشکاتیان را گوش کنم و از حفظ بخوانم. استاد گفت آلبومهای خوب را از خانه موزه ی بتهوون واقع در خیابان کریم خان خیابان میرزای شیرازی تهیه کن هم محیطی کاملا موسیقایی است و هم از موزه اش میتوانی دیدن کنی. ای کاش می بود کسی که این راهها را با هم میرفتیم و با هم تجربه میکردیم. از آن روز به بعد ضبط ماشین مرتب و پیوسته " جان جهان! دوش کجا بوده ای/ نی غلطم، در دل ما بوده ای/ دوش ز هجر تو جفا دیده ام/ ای که تو سلطان وفا بوده ای"   را میخواند و مرا از خود بیخود میکند.


+ عکس نوشت: خلوت من


همراز ۳۰

به کلاس امروز تارکه وارد شدم دخترعمه ی استادعیسی حضور داشت و درس پس میداد. وعده ی قورمه سبزی را که صبح موقع خروج از فریزر درآورده بودم روی میز آشپزخانه گذاشتم و کنار دراتاق ایستادم و به استاد سلام دادم. استاد سرش را تکان داد و اشاره کرد داخل شوم.  استاد عیسی درس نوایی را به دخترعمه توضیح می داد. چقدر این درس برایم آن زمانها که میزدم شیرین بود و خاطره انگیز. بحث از همین جا آغاز شد‌ استاد عیسی میگفت بچه های الان این آهنگها رو نشنیده اند. این آهنگهای دهه ی شصتی هاست و با شنیدنش یاد آن کلیپی میفتیم که آقایی اهل خراسان در بیابان دوتار میزند. استاد عیسی ادامه داد اصلا ماجرای ورود من به سه تار از همینجا شروع شد. آن زمانها به خانه ی عمویم در اهواز زیاد رفت و آمد داشتیم و دختر عموهایم همگی از ما بزرگتر بودند و رفتارشان با ما بسیار بزرگوارانه بود و بدین جهت من خیلی دوستشان داشتم. اکرم  دخترعمویم با شنیدن آهنگ نوایی رو به من گفت سه تار زدنش عالیه ! عیسی برو سه تار یاد بگیر و من به خاطر علاقه ام به اکرم رفتم سراغ سه تار و بعدها فهمیدیم اصلا نوایی با دوتار نواخته شده است! و همچنین برای ورود به دانشگاه هنر دوستانم گفتند احتمال قبولی ات با ساز سه تار کم است. برو سراغ تار که کمتر کسی آن زمان سراغش میرفت و اینچنین تارنواز هم شدم. در حین صحبتهای استاد برگشتم به حدود بیست سال پیش زمانی که به طور اتفاقی از سوی دانشگاه کنسرت سراج رفتم و عاشق  سه تار شدم و عاشق یار...


+و تو ای یار بگو...

همراز ۲۹

دختر عمه ی استاد عیسی خانم میانسالی است و  به تازگی دست به سه تار شده است و کلاس آموزشی اش قبل از من است. مواقعی که زودتراز تایم کلاسم میرسم نظاره گر تدریس استاد میشوم. اخیرا پرده ها را یاد گرفته است و همان درسهای ابتدایی کتاب اول و ضربهای ساده  را میزند. چقدر حالم خوب میشود با شنیدن این درسهای پیش پا افتاده و غرق گذشته ای میشوم که این درس هارا با جان و دل آموختم  و عاشق شدم و عاشق ماندم!


+ احساس غرور میکنم در کنار دخترعمه


همراز ۲۸



استاد عیسی ساکن روستای سیاهکلاهان کرج است و یک روز در هفته ساکن خانه ای در خیابان جمهوری نزدیک کافه نادری میشود تا به هنرجویانش آموزش دهد. اینکه همسرش برایش غذا میفرستد یا امکانات آشپزی دارد را کار ندارم. شب قبل از کلاس فسنجان داشتیم. تعریف نباشد خورشت فسنجانم خوب از آب در میاید. وعده ی یک نفره ای را در ظرف ریختم و ته کیفم جاساز کردم و سر کلاس به استاد دادم. چقدر حالم خوب میشود با این کارهای دلی و یهویی. استاد هم استقبال کرد و با هم تصنیف" تو ای پری کجایی" همایون خرم را نواختیم‌ . وه که چه میکند این نوای ساز با دل من...


من همه جا پی تو گشته ام

از مه و مهر نشان گرفته ام

بوی تو را ز گل شنیده ام

دامن گل از آن گرفته ام

تو ای پری کجایی؛

که رخ نمی نمایی

از آن بهشت پنهان 

دری نمی گشایی..


عکس نوشت: از پیج اینستای امیر نوژن دزدیدمش

همراز ۲۷

باران ریز و پیوسته کلاس دوشنبه ام را تعطیل کرد. یک ساعت  تلاش من برای یافتن ماشین بی نتیجه ماند. نه آژانسها ماشین میفرستادن و نه اسنپ و تپسی درخواستم را قبول میکردند. قیمتها هم سر به فلک نهاده بود. از ۱۵ تومان شروع شد و با هر بار درخواست مجدد قیمتها افزایش می یافت تا ۲۵ تومان هم رسید ولی باز هیچ راننده ای نپذیرفت من و سازم را به کافه نادری برساند. دوشنبه های من پر است از عکسهای کافه نادری که همه استوری میشوند و همگان دیگر عادت کرده اند. جز اهالی خانه  که میگویند شورش را درآورده ای بقیه به گمانم راضی باشند عید امسال اکثر شاگردانم را از پیج اینستایم آنفالو کردم. کیانا آمد کنارم و گفت خانم درخواست مجدد من رو بپذیرید دلم برای عکسهای کافه نادری اتون تنگ شده و بسیارخوشحال میشوم که میشنوم دوستانم علاقمندند که بیایند و کافه نادری را از نزدیک ببینند. ای کاش می شد هماهنگ کرد و همه ی دوستان را در این کافه ی تاریخی زیارت کرد.


+ دوشنبه های  دوست داشتنی

همراز ۲۶


پیشنهادهای موسیقایی استاد عیسی که به خط خودشان برایم یادگار گذاشتند. هیچ کدامشان را ندارم. قرار است صبا بانوی هنرمندمان تمامی این آلبومها را که اثر زنده یاد مشکاتیان هست برایم توی هارد بریزد.


+ و من خرسندم بسی

همراز ۲۵



صدای وحشتناک ساز وادارم کرد دست به گوشیها ببرم ولی هر چه تلاش کردم نتوانستم گوشیها را ذره ای در جایشان بچرخانم. کاسه ی ساز را زمین گذاشتم و دسته ی ساز را به سمت بالا نگاه داشتم و یک یک گوشی ها را امتحان کردم. نخیر. قصد جابجایی نداشتند. مانده بودم چه بلایی سرشان آمده است. با همان صدای گوشخراش "به یاد گذشته ی استاد صبا" را نواختم و روز بعد سر کلاس از استاد عیسی خواستم ساز را برایم کوک کند!

شگفت آور بود که استاد هم نتوانست گوشی ها را بچرخاند. انگار که گوشیها را در سطل رنگ فرو کرده  و جا زده باشی‌. نهایت استاد عیسی از خانه خارج شد و به سراغ ابزارش که در ماشینش داشت رفت و با انبردست آمد و آخر سر به زور انبردست گوشی ها تکانی خوردند و کوک شدند.


+ دوشنبه های دوست داشتنی

+ عکس نوشت:  کلاس تار 

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan