لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

تبریک روز مادر

پدر بزرگوار یکی از دوستان عزیزم، دوستان فضای مجازی و همکارانم، معاون وزیر، شاگردان قدیم و جدیدم و "رها" یی که هر بار ابراز محبتش بی جواب می ماند روز مادر را به من تبریک گفتند ولی پیرمرد...!!



بفرمایید چای

نمیدانم خانه ی ما فقط اینطور است؟

سینی چای اگر محتوی ۴ فنجان چای باشد دو فنجانش دست نخورده برمیگردد ولی اگر دو فنجان چای بریزم صدای عسل و بصل در می آید که چای ما کو؟🤔

تئاتر خوب ببینیم!

امشب افتتاحیه ی تئاتر شاگردم الهه بود( الان دانشجوست) نمیدونم چطور وارد کار تئاتر شد و چطور شد تهیه کننده ی تئاتر؟! دعوتم کرد برای دیدن تئاترشان ولی نه دعوت افتخاری. دعوت به خرید بلیط از تیوال. چون معتقدم از هنرمندان مخصوصا تئاتری ها باید حمایت کرد پیشقدم شدم و بلیط تهیه کردم و به دیدن تئاتر رفتم‌ در خیابان وصال‌. تمام ذهنیتی که از موقعیت و جایگاه خودم داشتم به کل در این دو ساعت حضورم در تماشاخانه فرو ریخت. نه اینکه آدم مغروری باشم ولی حس کردم الهه کمی در حقم‌ نامهربانی کرد. نیم ساعت تمام تنها منتظر شروع اجرا بودم و الهه با تئاتری ها جلوی در تماشاخانه ایستاده بود و حرف میزد. بعد از نمایش هم دسته گلش را دادم و سریع سالن را ترک کردم.‌ 

اینها را بیخیال...

 خیابان وصال و کافه ای دنج و حضرت یار و پرتاب به گذشته ای که همش در ذهنم در حال چرخیدن است.


زندگی شاید...

 

 

 

فروغ در زندگی شیفته ی سرعت بود:« فقط برای من مساله ی سرعت مطرح بود. مثل اینکه این سرعت جوابی به خفقان و خاموشی درون من می دهد و برای من تسکینی است. وقتی با سرعت پیش می روم نمی توانم به چیزی بیندیشم و همین را دوست دارم. حس می کنم که بار مسیولیت سنگینی از روی دوشم برداشته می شود. خودم را رها می کنم  در آن جریانی که مرا با شتاب به پیش می برد و این راه طی شدن، حالت نفس تازه کردن را برای من دارد.»

 

 

در ساعت سه بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ فروغ با سرعت« به سمت استودیو می رفت. فروغ بچه ها و پرنده ها را بسیار دوست داشت. می گفت: آنها پاک ترند. آخر هم جان خودش را در راه دوستی با بچه ها گذاشت....

(«تشریح صحنه ی تصادف بسیار دلخراش است... 

عکسش در اینترنت هست. گاهی فکر می کنم اگر فروغ کمربند ایمنی بسته بود شاید این تصادف مرگبار نمی بود... حیف و صد حیف

و هنوز هم ما داریم در رانندگی بیشترین تلفات را می دهیم.»... این بخش در متن اصلی نیست)

 

و ظهر چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۴۵ خاک پذیرنده _که اشارتی به آرامش داشت_ با آن دهان سرد مکنده_ که در هیات گور درآمده بود_ او را در خود فرو برد :« آمبولانس سفیدی که غرق گل است آرام به خیابان گورستان ظهیرالدوله نزدیک می شود. زمزمه ها و اشک ها جاریست. جسد را از آمبولانس بیرون می کشند. او به لطافت شعرش در زیر طاق شال ترمه خفته است. احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج ، ساعدی، و چند تای دیگر تابوت را به دوش می گیرند. باران دوباره شروع شد و اشک ها هم. اما غریو صلوات این هر دو را بی تفاوت می کند جنازه بر روی دوش این چند تن به محل گورستان حمل می شود و بعد پای گور به زمین گذاشته می شود.

کدام قله؟ کدام اوج؟

مگر تمامی این راه های پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطه ی تلاقی و پایان نمی رسند؟

 

کار گورکن ها تمام شده. حالا دارند آجر و گچ توی گور می چینند. فروغ هنوز زیر طاق شال ترمه در انتظار گور است. برآمدگی دستهایش را از زیر شال می شود تشخیص داد. .. صدای گورکن ها بلند می شود. بعد صدای صلوات و بعد حمل جسد به طرف گور. باران چند لحظه قطع می شود، آن قدر که طاق شال ترمه را از روی جسد بردارند. پس از آن برف، برفی پاک و سپید از آسمان فرو می ریزد سپیدتر از کفن او. او را که سپید پوشیده است آرام در گور می نهند. زمین را و گورش را رنگ سپید برف پوشانده است.»

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان

که زیر بارش یکریز برف مدفون شد.

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغهای تخیل

به داس های واژگون شده ی بیکار

و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی می بارد.

 

منبع: فروغ در قلمرو شعر و زندگی

نویسنده: بهروز جلالی

 

پ.ن: برگرفته از کانال تلگرامی مهسای جان

 

 

 

+ ۲۴ بهمن سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد است. شاعره ای که به تازگی عظمتش را دریافته ام. روحش قرین آرامش. 

 

صنما مرده ی آنم که تو جانم باشی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نوازنده ی خیابانی

 

 

چند روزی بود این اجرای نوازنده ی خیابانی در شبکه های مجازی غوغا کرده بود. قطعه ی خزان استاد مشکاتیان که به زیبایی هم در این ویدیو اجرا شده است. خیلی ها گشتند و پیدایش کردند و الان برای خودش معروف شده است. فربد ذوالقدر نام این نوازنده ی خیابانی است و جالب است که از محضر اساتید بزرگی چون استاد لطفی و ساکت و کیانی بهره برده است. از مردم خواسته حمایتش کنند و بسیاری هم آمادگی خودشان را برای کمک مالی به ایشان ابراز کردند. گروهی گفتند برای معروف شدنش دست به انتشار ویدیوی نوازندگیش زده است ولی اگر این مورد هم صادق باشد به نظرم ارزش معروف شدن را به خیلیها دارد.‌ حداقل برایمان با صلابت و صحت و زیبایی مینوازد و لذتش را میبریم.

+ حامی هنرمندان باشیم

 

 

قطعه ی خزان‌ از آلبوم مژده ی بهار ایرج بسطامی

کارنامه

امسال اولین سالی است که امیرعباس کارنامه ی کمی دریافت میکند. روز کارنامه به مدرسه اش رفتم.‌ مدیرشان که الان از دوست داشتنی ترین آدمهای مدرسه است هم برای بچه ها و هم برای والدین برایمان صحبت کرد و به نکات تربیتی خوبی اشاره کرد. سه تن از معلمانشان نیز برایمان از نقاط قوت و ضعف دانش آموزان در درسشان گفتند. بعد نوبت دادن کارنامه شد. میدانستم چطور درس خوانده است. بسیار کم و با غر زدنهای پیاپی من. انتظار داشتم با معدل و نمراتی پایین مواجه شوم. کارنامه را که دیدم باورم نمیشد. معدل ۱۹/۵. سریع روی ریاضی زوم کردم.‌ ریاضی ۲۰. وای خدای من. چه هیجان انگیز بود آن لحظه. تا پارسال از ریاضی می نالید و کمترین درجه ی کیفی کارنامه اش به ریاضی و فارسی اختصاص داشت. خوشحالم. فقط همین. دوندگی های اول سالم برای ثبت نامش در این مدرسه جواب داد. امیرعباس شاگرد نمونه ی مدرسه و کلاسشان است. دمت گرم پسر😊

تضاد

برام جالبه اینجا از دلتنگی ها و نفرتها و کینه ها و غمهام مینویسم و تو اینستا از شادیها و سفرها و خوشی هام.

چقدر من متضادم🤔 

مهراز ۶۵

بهارجان سرماخورده است. فردا باید پرستارش باشم. به استاد عیسی پیامک زدم نمیتوانم کلاس بیایم. نوشت تمرین را برقرار نگه دارید. چقدر به حضور در کلاس نادری این روزها نیازمندم!

عاشقانه ۵۳

 


+ باران نیکراه

یعنی عاشقشما.. دکترا فیزیک هسته ای داره.. گوینده و مجری

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan