لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مادرانه ۹۹

امیرعباس یک هفته رفت سر کار چسب زدن کفش و از این هفته میره سر کار صحافی. پولی که استادش در نظر گرفته بود کم بود و امیرعباس هم که آرزوهای بزرگ داره با مشورت پدرش تغییر شغل داد به همین راحتی😉

امروز با پول یک هفته اش ما را به پیتزا و هات داگ عطاویچ مهمون کرد. آی چسبید😋

مادرانه ۹۸

برای هر مادری اولین روزهای کاری فرزندش سخت است. امیرعباس ما با هماهنگی های انجام شده ی پدرش با مسئول کارگاه کفاشی، مشغول چسب زدن در کنار اوستا بابک است. از ۸ صبح تا ۷ عصر.  صبحانه را در خانه میخورد و ناهار را همراهش می برد. بیشتر اشتیاق امیرعباس برای حقوقش است ولی من دلهره های خاص خودم را دارم. نکند در مسیر اتفاقی برایش بیفتد. نکند خفتش کنند تا به خانه برسد دلم هزار راه میرود. امیرعباسی که تا سر کوچه به زحمت برای خرید میرفت دو روزی است که صبحها حدود ۲۰ کیلومتر به سمت غرب تهران میرود و برمیگردد. دوستانم دلداری ام میدهند که برایش خوب است. مرد می شود. میدانم ولی دل نگرانی هایم به واقع دست خودم نیست. 

امیدوارم در این مدت دو ماهه ی تابستان حداقل فایده ی سر کار رفتنش قدر دان بودنش باشد که این روزها در بچه هایمان کمتر میبینیم.

مادرانه ۹۷

بهار به پدرش زنگ زده و آرام با او رازی را در میان میگذارد. گوشهایم ناخودآگاه تیز میشود ببینم چه میگوید. آرام با پدرش قرار میگذارد که با هم برای خرید کیک بروند. به پدرش میگوید میخواهم مامان را برای روز معلم فوق العاده کنم😁

+ فوق العاده = سورپرایز

مادرانه ۹۶

همین امروز امیرعباس با حالتی بسیار مغموم گفت:

 ای کاش برای سال بعد کلاسهامون حضوری شه. حوصله امون سر رفت. تو مجازی نمیتونیم معلمهامون رو اذیت کنیم🙄



مادرانه ۹۵

پدر که از سر کار می آید بهار خانممان گوشی پدر را میگیرد و اولین کاری که میکند باز کردن پیج دیجی کالاست. با امکان تایپ با ویس چیزهایی را که دوست دارد را سرچ میکند. النگو. گردنبند. اسباب بازی دکتری. لباس السا و آنایی. میز اشپزخانه. میز اتو. نقاب دختر کفشدوزکی و کلی علاقمندی دیگر. سپس همه را به سبد خرید اضافه میکند و گوشی را به پدر می دهد تا خرید را نهایی کند. پدر نیز گوشی را میگیرد  و در آرامشی خاص یک به یک را از سبد کالا حذف میکند و این کار برای فردا و فرداها مجدد تکرار میشود. 

+ مدیونید اگه فکر کنید به علاقمندی بچه هامون اهمیت نمیدیم😁

مادرانه ۹۴

عسل و بصل دیشب با هم دست به یکی کرده بودند و با هم خطاب به پدرشان میگفتند: 

تا یلدایی نگیریم

آروم‌نمیگیگیریم😁


+ یلداتون پیشاپیش مبارک. بچه ها را با دادن هدیه ای هر چند کوچک در شب یلدا شاد کنید. از من به شما نصیحت 😄

مادرانه 93

ته چین مرغ خوشمزه ای برای شام درست کنی و آنوقت بهار خانم نون بربری با ماست و ریحون بخوره! تازشم همش برات لقمه بگیره سر سفره و با ذوق بهت بگه امتحان کن مامان پشیمون نمیشی

مادرانه ۹۲

امیر مدرسه نرفت یعنی نگذاشتم که برود و مدرسه اشان همچنان برنامه ی درسی حضوری در کانال مدرسه اشان میگذارد. هفته ی گذشته پایش را در یک کفش کرده بود که مانع از رفتنش نشویم. پرسیدم چرا اینقدر مصری؟ گفت آخه ورزش داریم😁
+ مدیونید اگر فکر کنید امیر نگران درسش نیست😂

مادرانه ۹۱

قبلترها بهار میگفت  در اینده میخواهد خانم دکتر شود تا ما را معالجه کند. بعدها گفت که میخواهد نکاش(نقاش😁) شود و نکاشی بکشد و آنها را بفروشد. همین اواخر میگفت میخواهد مامور مخفی شود. چند شب پیش به سیم آخر زد و گفت میخواهد جنگجو شود. فکر کنم تاثیر بازی های پلیسی و جنایی گوشی داداششه😂

مادرانه ۹۰

بهار از خواب بیدار شد و گفت: خوابتو دیدم مامان. چقدر تو خواب مهربون تر بودی!  یعنی منظورش چی میتونه باشه؟😁

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan