لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مادرانه ۲۶

امروز امتحان علوم داشت. حتی ثانیه ای هم کتابش را باز نکرده بود. از مدرسه آمد گفتم امیرعباس امتحان چطور بود؟

گفت: مثبت یعنی چی؟

خوشحال شدم و گفتم یعنی خوب. آفرین پسرم.

گفت: نه. منفی گرفتم.


+ یه درصدم فکر نکنین معنیش رو نمیدونسته

مادرانه ۲۵

امیرعباس عصری که از کلاس موسیقی برگشت چهار عدد بستنی هم همراهش بود. مشغول درست کردن شام بودم و امیرعباس همینطور که بستنی اش را میخورد یاد خاطره ی امروز کلاسش افتاد. می گفت: معلم نقاشیمون پرسید بچه ها  کلمه ی  " میهن " شما رو یاد چی میندازه؟ منم دستم رو بلند کردم و گفتم  بستنی میهن!

بعد خانم گفت شکمو و منم خودم رو براش لوس کردم ( تصور کنید لوس شدن یه پسر بچه را)


+ یه همچین پسر بی مزه ای دارم من


مادرانه ۲۴

شیطنت بهار بسیار زیاد شده است.  قدم زنان و بی محابا به همه چیز دست میزند و چیدمان را به هم میریزد. چند روز پیش به وسیله ای دکوری نزدیک میشد. با عجله گفتم دست بزنی من میدونم و تو. دخترک برگشت و با لبخند شروع به دست زدن کرد.


+ هنوز گنجینه لغاتش جا دارد

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan