لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مهراز ۸۲

اصلا فکر نمیکردم شش ماه و نیم از کلاس تارم فاصله بگیرم. از اواخر آذر ۹۹ که کلاس غیرحضوری شد من هم تار را کنار گذاشتم. با آموزش غیرحضوری ارتباط نگرفتم. در این مدت دلم برای استاد عیسی و کلاس نادری بسیار تنگ شده بود. دختر عمه ی استاد چندین بار تماس گرفت و گفت حداقل برای دیدن استاد بیا. برنامه ام اصلا جور در نمیامد. فقط برای روز معلم با یک گلفروشی آنلاین هماهنگ کردم‌ که گلدان گلی را به دم در کلاس نادری ببرد. تا اینکه بالاخره این دوشنبه شروع مجدد دوشنبه های دوست داشتنی من شد و چقدر از دیدن استاد عیسی ذوق کردم.

ادامه ی ردیف را پی گرفتیم و گوشه ی آشور_ آوند و گوشه ی اصفهانک را در دستگاه ماهور درس داد. به خاطر گرمای هوا و کم شدن شاگردان حضوری، استاد عیسی یک هفته در میان، عصرها به کلاس نادری می آید و قرار شد یک هفته حضوری کلاس نادری بروم و هفته ی دیگرش غیرحضوری درس بگیرم. 

بزرگترین اشتباهم رها کردن کلاس و دوری از تارم بود. موقع خداحافظی استاد عیسی گفت دیگر این اشتباه را تکرار نکن😊


مهراز ۸۱

هفته ی گذشته فقط یک صفحه از درس حصار را تمرین کرده بودم. به قول دوستی مهم کیفیت کار است. همان یک صفحه را تحویل استاد دادم. درس جدید چهار خط است با نام زیرافکند. قرار شد جلسه ی بعد حصار را کامل بزنم. مابقی کلاس را با استاد عیسی در خصوص روستایشان حرف زدیم. استاد عیسی فقط یک روز در تهران است آن هم در کلاس نادری و مابقی ایام هفته را در روستایی خوش آب و هوا زندگی میکند. به قدری از روستای محل سکونتش خوب تعریف میکند که قرار شد با مهربان همسر اخر هفته سری به روستا بزنیم. اخر هفته باران تندی باریدن گرفت و برنامه کنسل شد و به هفته ی بعد موکول شد. اینچنین که استاد میگفت چندی از دوستان هنرمندش نیز با تعریفهای استاد ساکن آنجا شده اند. استاد میگفت زمستانهای سخت و سردی دارد‌. با این صحبتها سری به پیج اینستای استاد زدم و عکسهایی که از خانه و روستایش پست کرده بود را دیدم. دلم پر کشید برای قدم زدن در کوچه های روستا‌. خانه ی استاد یک درخت آلبالو دارد و در دامنه ی کوه بنا شده است. استاد میگفت فقط دو هفته در تابستان کولر روشن کرده است. میگفت برای سرویس کردن کولر و رفتن به پشت بام‌ باید برم روی کوه و بپرم روی پشت بام خانه امان. میگفت از خانه به پشت بام راه ندارد😁 تصورش هم زیباست.

از سفر به روستا خواهم نوشت.

مهراز 80

برخلاف هفته ی پیش که ماهور صغیر و فیلی را عالی زدم این هفته آذربایجانی را افتضاح نواختم. در تکیه ی بین دو نت دولاچنگ مشکل دارم. به قدری کشش می دهم که تکیه که باید اشاره ای به نت بعد( در این گوشه) باشد کاملا نت بعد هم شنیده میشود و کار خراب میشود. سرعت عملم کمی پایین است. قبل از شروع کلاس، استاد ظرف خورشت قیمه ای که هفته ی پیش برایش برده بودم را داد و کلی از خورشت قیمه ام تعریف کرد. می گفت ما به این خورشت، خورشت لپه میگیم و به خورشت قورمه سبزی هم خورشت سبزی.

آنجا فهمیدم که غذای مورد علاقه ی استاد عیسی خورشت قیمه است. حدود بیست دقیقه ای با استاد حرف زدم. با آرامش گوش می کند و با جملاتی مسحور کننده رهایت میکند و تو می مانی در اندیشه آنچه بر زبان رانده است.

درس جدید هم سخت است. حصار ماهور نامش است. پنج خط آخرش سرعتی است. همانی که خوشایند من نیست. در کل ردیف حس و حال خوبی برایم دارد و دوست دارم در دنیای گوشه ها و نغمه ها غرق شوم.


+ دوشنبه های دوست داشتنی من

مهراز 79

دو سه جلسه ای نتوانستم در کلاس استاد عیسی حاضر شوم و این بهانه ای شد برای تمرین مستمر روی گوشه های فیلی و ماهور صغیر. فیلی سرآغاز چند گوشه بعد از خودش است. من که تا به امروز گوشه ای را از حفظ نزده بودم بسیار شادمان بودم که این دو گوشه را بدون نگاه کردن به کتاب ردیف می نواختم آن هم در وضعیت کاملا درست و صحیح. با اشتیاق به سوی کافه نادری راه افتادم. به سر کوچه که رسیدم متوجه شدم اهالی کوچه برای اینکه ماشینهای عبوری از کوچه برای پارک استفاده نکنند وسط کوچ را مانعی قرار دادند و قفل به مانع زده اند و کلیدش در اختیار اهالی کوچه است ولی این مساله ای نبود که موجب ناراحتی من شود. ناسلامتی من را میشناختند و مسیر را برایم باز کردند. ماشین را که پارک کردم برای خرید نان از کوچه ی کناری به راه افتادم. آقای دال از هنرجویان استاد داخل کوچه شد. سازم را دادم تا او برایم بالا ببرد. بعد از خرید نان وارد کلاس شدم و استاد مشغول تحویل گرفتن درس آقای دال بود. کتری می جوشید چای دم کردم و به خانه ای که خالی شده بود نگریستم. به دلم افتاد که بالاخره رسید روزیکه استاد خانه ی اجاره ای اش را ترک کند. مانده بودم بعد از این تکلیف ما چیست؟ منتظر ماندم و هنگام اتمام کار آقای دال استاد چند پیش درآمد را که برای خودش بسیار دوست داشتنی است معرفی کرد. از کارهای استاد مشکاتیان عزیز که روز گذشته اش( 30 شهریور) سالگرد درگذشتش بود. بعد از رفتن آقای دال از استاد پرسیدم خانه را تحویل داده اید گفت خیر یک سال دیگر تمدید کرده ام فقط هم خانه ام اینجا را ترک کرده است. هم خانه ی استاد را دیده بودم کل اتاق را از گل و گیاه پر کرده بود. گلها را که برده بودند خانه خالی شده بود. نوبت نواختن من شد. به استاد گفتم که درس را آماده آماده ام. نواختم و این اولین بار در طول این سه سال بود که استاد لفظ " عالی " را برایم به کار برد. چقدر ذوق مرگ شده بودم. درس جدیدم گوشه ی آذربایجانی است. البته گوشه ی حصار ماهور را هم درس داد که اگر وقت کنم بنوازمش. در گوشه ی حصار ماهور قسمتی است که به آن زنگوله می گویند هم نامش برایم جالب بود و هم نوایش... 

+ دوشنبه ها در جهانی دیگرم

مهراز 78




از میدان جمهوری تا نزدیک چهارراه استانبول حدود ده دوازده تایی چراغ قرمز و چشمک زن هست. این دوشنبه فقط به چراغهای قرمز برخوردم و با ترافیک وحشتناکی هم به خاطر تعلیق طرح ترافیک مواجهه شدم. به استاد پیامک زدم که نیم ساعتی دیر میرسم. استاد جواب داد که اشکال نداره فقط موقع آمدن برایش نان بخرم. طبق عادت اکثر مواقع برای استاد عیسی نان تهیه می کنم و قبل از پیام استاد از خرید نان به خاطر تاخیر منصرف شده بودم که با پیام استاد باید حتما تهیه اش می کردم. سر چراغ قرمز بعدی گوشی را چک کردم استاد گویا تماس گرفته بود و من متوجه نشده بودم و بعدش پیامک زده بود که نان نخرید و آقای دال  از هنرجوهای استاد نان خریده اند. گفتم چشم. سر چراغ بعدی باز استاد پیامک داد که اگر زحمتی نیست از قهوه فروشی کنار کافه نادری برایش 100 گرم قهوه ی ترک خریداری کنم و باز گفتم چشم. از شانس خوب من دقیقا روبروی کافه نادری جای پارک خالی شد و من با خوشحالی ماشین را پارک کردم و قهوه را خریدم و وارد کوچه شدم. پیرمرد تنهای کوچه ی نادری روی چهار پایه ی همیشگی اش نشسته بود. تا مرا دید چشمانش خندید و سلام و احوالپرسی کردیم. ماسک نزده بود. پرسیدم چرا ماسک نمیزنی. گفت فضابازه نیازی نیست! گفتم مراقب سلامتی اتون باشید و همانطور که از کنارش رد میشدم گفت باشه. گربه های دیوار کافه نادری هم مرا تا پایان کوچه با نگاه هایشان همراهی کردند و وارد کلاس شدم . آقای دال هنرجوی بعد از من است ولی به دلیل تاخیر من ایشان وارد اتاق موسیقی شده بود. من سری به آشپزخانه زدم. چای دم شده بود و نان هم روی میز بود. قهوه را روی میز گذاشتم و به هال برگشتم و روی مبل نشستم. توصیف آقای دال را از استاد قبلا شنیده بودم میگفت گوشش خیلی به موسیقی آشناست و کل آثار شجریان را شنیده است و اطلاعات خوبی دارد. آن دو مشغول نواختن شدند و من هم لذت می بردم از نواهایی که از اتاق شنیده میشد. نیم ساعتی سپری شد و من برای هر سه امان چای ریختم و روی میز گذاشتم کلاس آقای دال که تمام شد هر دو به هال آمدند تا چای میل کنند. نشستن همان و شروع یک گفتگوی حدودا نیم ساعته همان. استاد اگر حس و حال صحبت داشته باشد و شروع کند محال است از شنیدن حرفهایش خسته شوی. از اوضاع جامعه و خانواده اش و کتاب و فیلمهایی که دیده بود حرف زد. از روابط خانواده ها و  استقلال فرزندان گفت و پیشنهاد کرد فیلم " پرویز" ساخته ی " مجید برزگر" را حتما ببینیم. در میان کلامش اشاره ای به جریانی از جلد 7 مجموعه "در جستجوی از دست رفته مارسل پروست " کرد و بعد که از او جویا شدم گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است که 5 ماهه آن را خوانده است. می گفت نثر سنگینی دارد و مدت زمان زیادی برای خواندنش می خواهد و دید انسان را خیلی تغییر می دهد.
بعد از رفتن آقای دال استکانها را شستم و وارد کلاس شدم. سازم را به استاد دادم تا کوکش را چک کند. استاد عیسی همیشه پس از کوک کردن قطعه ای کوتاه را می نوازد و محو تماشایش میشوم. اصلا ساز در دستان استاد ارزش پیدا می کند. صدایش بس شنیدنی می شود. 
گوشه ی " طرب انگیز" را خوب زدم و استاد تحسینم کرد. گوشه ی " نیشابورک" را از ردیف ماهور با چند مکث کوتاه نواختم. بد نبود.
درس جدیدم گوشه ی " نصیرخانی یا طوسی" است. از گوشه های مورد علاقه ی استاد که به لطافت و زیبایی خاصی نواخت و توصیه کرد فایل را چندین بار گوش دهم تا با همین حس و تغییراتی که استاد اعمال کرده بود بنوازم. استاد گفت در کنارش ردیف آوازی استاد دوامی را هم گوش بدهم تا بیشتر در ذهنم جای گیرد.
تا به خانه برسم استاد چهار صفحه ی اسکرینی از کتاب پروست را برایم فرستاد. دوست دارم بعد از اتمام کتاب "ژان کریستف" که هنوز در اواسط جلد اول به سر میبرم  وارد دنیای پروست هم بشوم.


مهراز ۷۷

۱۲ آگوست روز جهانی چپ دستها بود. یکی از مدرسین مطرح تار و سه تار در استوری  اینستایش مطلبی را در خصوص شروع نواختن هنرجویان چپ دست منتشر کرد و در آن عنوان کرده بود که بهتر است با دست راست اقدام به نوازندگی کنند. زیرا هنرجویان چپ دست اگر قرار باشد با دست چپ بنوازند باید جای سیمها را در سازشان برعکس کنند و به جز ساز خودشان با ساز دیگری نمیتوانند بنوازند و هر جا میروند باید سازشان همراهشان باشد و در کنسرت ها هم جهت قرار گیری ساز هنگام اجرا ممکن است مشکلاتی را برای دیگر نوازندگان ایجاد کند. خلاصه تمام صحبتش این بود که بهتر است از همان ابتدا با دست راست عادت کنید. زیر استوری اش نوشتم که استاد عیسی چپ دست است و فقط خطاطی را با دست چپ انجام میدهد و با دست راست نوازندگی میکند. جوابی که از ایشان آمد برایم جالب بود:

"ایشون همدانشگاهی من در دانشگاه هنر هستند

و از خوب‌های زمانه ماهستند


اگه بهشون دسترسی دارید 

پیام محبت منو بهشون برسونید"

برایش نوشتم سه سال افتخار شاگردی ایشان را دارم و پیام شما را خواهم رساند.

نوشت:" افتخار شاگردی یک انسان وارسته و به تمام معنا رو دارید"


کمتر اتفاق می افتد اساتید موسیقی اینچنین همدیگر را قبول داشته باشند و خوبی هم را ذکر کنند. شخصیت این مدرس تار را قبل از این گفتگو میپسندیدم و با این گفتگوی کوتاه به اعتقادم خودش نیز از انسانهای وارسته ی روزگار است. 

نامش را خواستید خصوصی بپرسید.

مهراز ۷۶

استاد فاصله ی اجتماعی را این هفته لحاظ کرده بود‌. صندلی خودش را به دیوار تکیه داده بود و صندلی هنرجو وسط اتاق بود. از وقتی دختر عمه ی استاد کلاس نمیاید من هنرجوی نخست دوشنبه ها هستم. استاد عیسی برای دستگرمی آرام قطعه ای را مینواخت و منتظر من بود. همینطور که مضراب و نت هایم را از کیفم در میاوردم به استاد گفتم بالاخره خزان را کامل نواختم. استاد عیسی که کمتر لبخند را بر چهره اش میبینی لبخندی زد و گفت دستتون درد نکنه😉 آماده شدم برای نواختن. خط اول را که زدم حس کردم صدای ساز مناسب نیست. متوقف شدم و به استاد گفتم ساز را برایم کوک‌ کند.‌ کوک‌کردن من با تیونر به زمان بیشتری نیاز دارد.‌ خزان را نواختم و یکی از ایرادات اساسی که بر اجرای من وارد بود محکم نواختن پایه ی چهارمضراب بود.‌ در حالیکه استاد میگفت باید صدای پایه آرامتر باشد و متن اصلی کار خوب شنیده شود. برای جلسه ی بعد درسی از ردیف ماهور را گرفتم. هنرجوی بعدی رسیده بود.‌ از استاد پرسیدم چای میخورید بریزم ؟ گفت دم نکرده ام. ببینید کتری جوش آمده؟ وارد آشپزخانه شدم و چای را دم کردم و با انرژی مضاعف کلاس را ترک کردم.‌ برای دومین هفته است که محمدرضا را نمیبینم‌. دیرتر از من میرسد. 

مهراز ۷۵



بچه ها را در خواب بوسیدم و به راه افتادم. این هفته خیابان جمهوری به نسبت خلوت بود. کمی زود رسیدم و ماشین استاد عیسی پارک نبود. حدس زدم نرسیده باشد. زنگ زدم و گفت چهار راه ولیعصر است. ماشین را داخل کوچه بردم. خوشبختانه جا برای هر دو ماشین بود. منتظر ماندم تا استاد بیاید. تا آمدم از داخل کوچه عکس بگیرم استاد رسید(عکس بالا همان لحظه را نشان میدهد) بعد از پارک ماشینش من ماشینم را جلوی ماشین استاد پارک کردم. با استاد وارد ساختمان شدیم. چراغها و پنکه را من روشن کردم. هوای خانه بسیار گرم و دم کرده بود. استاد برای مهیای چای به اشپزخانه رفت و من هم ساز را برای نواختن خزان آماده میکردم. دو صفحه ی آخر خزان را نزده بودم. گیر داشت‌. فیلم اجرای استاد را هم که میدیدم حتی نمیتوانستم تقلید کنم. اصلا نمیتوانستم بفهمم علامت < زیر نت که در تفکرم اشاره به نت بعد است با خط اتصال زیر همان نت به نت قبل که باید به نت قبل با ریز اشاره میکردم چطور همزمان رخ میدهد! تا اینکه بالاخره معما حل شد و لبخند بر لبانم نقش بست. استاد عیسی گفت آن علامت زیر نت، آکسان است یعنی با تاکید زدن نت. محکم نواختن. آن چیزی که مد نظر توست اولا بالای نت مینویسند و دوما علامتش << میباشد😁 ترجیع بند خزان را که زدم همان ابتدا استاد متوقفم کرد. وای بر من یک‌نت را اشتباه میزدم. به جای سل، لا کرن میگرفتم. اصلا یه وضعی شده بود. کلی شرمنده شدم. به قول استاد این جلسه قلق گیری بود و قرار بر این شد خزان را با تصحیحات انجام شده کامل تحویل دهم.

فیلم ضبط شده  از نواختن استاد را که مینگرم لذت میبرم. برخی قسمتها رقص سر زیبایی از استاد عیسی ثبت شده که در این مدت، هنگام تدریس درس جدید تا حال از او ندیده بودم. 

+خزان قطعه ی ساخته ی استاد مشکاتیان است که بیشتر با سنتور زیبا و شنیدنی است💜

مهراز ۷۴

پدر تا قسمتی از مسیر همراهم بود. کار بیمه ای داشت. گفتم پدرجان ماسکت را حتما بزنی. نمیدانم چرا در ماسک زدن اینقدر مقاومت میکند. گفتم سلامتی اتون در خطره. میخندد. موقع پیاده شدن ماسکش را میزند و من آسوده راهی کلاس نادری میشوم. سر کوچه که میرسم نگاهی به داخل کوچه میکنم تا آن انتها ماشین پارک کرده است. چه خبر است امروز. پسر جوان مغازه دار سر کوچه سلامی میدهد و میگوید بگذار انتهای کوچه را ببینم. بنده خدا تا انتهای کوچه میرود و از همان جا اشاره میکند جا نیست. بعد که کنار ماشین میاید میگوید چند تا مغازه بالاتر یه پارکینگ کوچک هم هست. پیاده تا آنجا میرود تا ببیند پارکینگ جا دارد یا نه‌. منتظر میمانم. پارکینگ پر است. مانده ام چه اتفاقی افتاده که اینقدر خیابان جمهوری شلوغ است. مجبور میشوم از خیابان فردوسی دور بزنم و بروم سمت پل حافظ. بعد پل پارکینگ بزرگ چهارسو هست. ماشین را انجا گذاشتم و ده دقیقه ای پیاده تا کوچه ی نادری راه بود. هوا به شدت گرم بود و ماسک لعنتی هم نفس کشیدن را سخت کرده بود. به کلاس که رسیدم همچنان نفس نفس میزدم. استاد عیسی در آشپزخانه بود و کتری آب را روی اجاق میگذاشت. نان سنگک را روی میز گذاشتم و شروع کردم غرغر کردن. اصلا به استاد چه مربوط که چرا کوچه اشان جای پارک ندارد😉 تا نفسم جا بیاید غر زدم. دست و صورتم را با آب شستم و جلوی پنکه ای که در اتاق موسیقی بی وقفه میچرخید مدتی چشم بسته ایستادم. حالم که جا آمد تارم را از کیس در آوردم. استاد هم منتظر من بود و گفت امروز قرار است چهارمضراب بزنیم. گفتم نه استاد. خزان. گفت همان است دیگر🤣 و نت های پرینت شده را روی پایه ی نت گذاشتم و استاد شروع کرد به توضیح دادن و نواختن. به استاد گفتم این سری فیلم میگیرم تا راحت تر بتوانم تمرین کنم. استاد ۷ دقیقه که نواخت و توضیح داد گوشی خطای کمبود جا داد. ای داد بیداد. وسط اجرا. با دست به استاد اشاره کردم متوقف شود و با شرمساری فراوان شروع کردم به ایحاد فضا با حذف چند کلیپ و فیلم. ولی فایده نداشت. مجدد ۳ دقیقه و باز ۳ دقیقه. چهار بار ضبط متوقف شد. عجب قطعه ی خزانی شد. به قدری خودم عصبانی شده بودم که حد نداشت. باید از قبل فکر اینجا را کرده بودم. استاد ولی آرام بود و با حوصله. در این فاصله دوستم پری و محمدرضا هم آمده بودند. شاگردهای بعدی استاد.‌ موقع جمع کردن وسایلم به استاد گفتم چای بریزم برایتان. گفت خودم میریزم.  پری بعد من وارد اتاق موسیقی شد و استاد عیسی طبق عادت پرسید چای میخورید. پری هم بی تعارف گفت بله😉  در این ۳ سالی که شاگرد استاد هستم یادم نمیاید راضی شده باشم استاد برایم چای بریزد. مدت کوتاهی کنار محمدرضا نشستم و گپی زدیم و بعد راهی شدم. دو دل بودم. منتظر بمانم یا بروم. پری با من هم مسیر بود. ولی به تنهایی برگشتم و در کل راه عذاب وجدان رهایم نمیکرد. من اینجور نمیخواستم بشود‌. من اینجور نبودم. مجبورم کرد. برای آرامشم باید میرفتم. تنهای تنها...

مهراز ۷۳



عاشق و دیوانه ی قطعه ی خزان استاد مشکاتیان هستم. این قطعه در البوم مژده ی بهار مرحوم ایرج بسطامی اجرا شده است. این هفته به استاد عیسی از علاقه ام به این قطعه گفتم و از او خواستم که این قطعه را هم کار کنیم. استاد گفت نت اش را گیر بیار باشه. گفت من نت اش را ندارم ولی اگه خواستی میتونیم گوشی بزنیم. از آنجایی که با آموزش از طریق گوشی میانه ی خوبی ندارم گفتم نت اش را پیدا میکنم. استاد عیسی گفت آقایی به نام نیما فریدونی کارهای ارزنده ای در خصوص تبدیل اجراهای اساتید به نت انجام داده است و در اینترنت نت ها را به فروش می رساند. با یک سرچ کوتاه به کانال تلگرامی و آی دی ادمین کانال رسیدم و از او نت خزان را درخواست کردم. پی دی اف نت را در ۲۰ صفحه( نت سنتوری اش به همراه نت تاری اش)  برایم ارسال کرد و در انتها ۸۰۰۰ تومان قیمت داد😊

بریم خزان بنوازیم🎵🎼

۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan