لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز دوازدهم

حیاط ساختمان ما در اختیار کامل همسایه ی طبقه ی اول است. در باغچه ی حیاط سبزی کاشته است و هر از گاهی برایمان ریحان و تره و پیازچه میفرستد. خدا را بابت داشتن همسایه ی خوب و فهیم و بی آزار شکر میکنم ولی نمیدانم چرا پیازچه های امشب سر نداشتند😁

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز یازدهم

خواهری دارم ماه تر از ماه. ته تغاریست و ده سالی از من کوچکتر. بمب انرژی خانواده است. گروه  واتس خانوادگی امان را فقط او پر رونق کرده است. با اینکه از درد کمر رنج میبرد و عمل قریب الوقوعی در پیش دارد ولی باز انرژی خوبش را به ما ترزیق میکند. دستور پخت غذاهای جدیدی را که تجربه میکند در گروه برای ما میگذارد و ما را مصمم به پخت آن میکند. دیروز کوکوی باقالی را به این شکل توضیح داد:


مواد لازم 

یک عدد سیب زمینی متوسط ابپز شود و رنده شود

یک عدد پیاز متوسط رنده شود

سه حبه سیر رنده شود

یک لیوان باقالی پخته شده

دو عدد تخم مرغ

نمک فلفل سیاه و زردچوبه  به مقدار لازم 

و یک قاشق شوید خشک یا تازه با هم‌مخلوط کنید و مثل کوکو سیب زمینی بپزید و بخورید. نوش جان😊


خدا را بابت داشتن خواهری با این روحیه ی ناب سپاسگزارم. جانش سلامت باد.


چالش چهل روز شکرگزاری/ روز دهم

چقدر خوشحالم که بالاخره گره ی کور پایان قطعه ی خزان باز شد و تونستم ریتمش رو پیدا کنم. خداییش افسرده شده بودم. خزان قطعه ی سخت و سنگینیه و مرتب ریتم مضرابی درش عوض میشه و اگه حواست نباشه از قطعه جا میمونی😊 خدایا شکرت که بالاخره نواختمش❤


چالش چهل روز شکرگزاری/ روز نهم

اینکه هر روز صبح واتساپ رو باز میکنم و جمله ی "سلام صبحت بخیر " سینا رو میبینم و پر از انرژی خوب میشوم. اینکه در طول روز همش احوالپرسم هست و مرا غرق محبتش میکند. اینکه در هر نیمه شب سر زمان ۰۰:۰۰  شب بخیر میگوید و برایم قلب میفرستد یعنی باید خدا را بابت داشتن چنین پسر با محبت و مهربانی شاکر باشم.

+ دوستت دارم 😊💜

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز هشتم


این شاتوت های خوشمزه متعلق به درختان یک کارخانه ی متروک در غرب پایتخت است که شاگردم برایم چیده است. چقدر اصرار داشت که بروم و کارخانه ی چوب را که از قبل انقلاب تعطیل شده و پدربزرگش در مدت حیاتش نگهبان آنجا بوده و بعد از آن این مسئولیت به خانواده ی او محول شده است را از نزدیک ببینم. هر بار برنامه ریختم نشد که بشود ولی قولش را داده ام که یک روز برای دیدن کارخانه بروم. جذابیت بیشتر این کارخانه برای این است که برخی خوانندگان مطرح پاپ، موزیک ویدیوهایشان را در آنجا ضبط میکنند و این اواخر هم آرون افشار😉

 خدا را بابت داشتن چنین دانش آموزان قدردانی، قدر دان و شاکرم💜


+ بفرمایید شاتوت😋


چالش چهل روز شکرگزاری/ روز هفتم

زانوی چپم سالهاست ساز ناسازگاری سر داده است. بیخیالش شده بودم ولی صدای سازش گوشخراشتر شده بود و باید فکری میکردم. وقت دکتر گرفتم‌. میگفت احتمالا ضربه ای بهش وارد شده‌‌. حافظه ام یاری نکرد. ام آر آی نوشت. روزی که برای انجامش به بیمارستان رفتم با دیدن مردمانی که از اینور به آنور میروند و یک دستشان داروست و دست دیگرشان عکس و پرونده پزشکی صدها بار خدا را شکر کردم بابت نعمت سلامتی که دارم. بابت اینکه بیماری لاعلاجی ندارم. بابت اینکه جز دسته ی بیماران خاص نیستم که در غم تهیه ی دارو باشم. اصلا باید گهگاهی راهمان به اینجور جاها بخورد که بفهمیم دور و برمان چه خبر است. حتی به اندازه ی یک سرک کشیدنی باشد.


چالش چهل روز شکرگزاری/ روز ششم

امروز با نواختن دو صفحه از ۵ صفحه نت قطعه ی خزان استاد مشکاتیان حال خوبی داشتم. با هر میزان از قطعه که نواحته میشد ذوق میکردم و خدا رو شکر میکردم که به تحقق آرزویم بابت نواختن این قطعه نزدیک میشدم.

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز پنجم


دوشنبه ها که وارد خیابان جمهوری میشم چشمانم آرام ندارند و مدام در و دیوار شهر را میکاوند. خیابان جمهوری را دوست دارم. از خانه های قدیمی شیشه شکسته ی خالی از سکنه اش گرفته تا مراکز بزرگ خرید موبایل و تبلت و کامپیوتر. از تولیدی های  قدیمی و کوچک روی سر نمایندگی های پر زرق و برق سامسونگ و ال جی و .. گرفته تا تردد عظیم موتوری هایی که هیچ قانون و مقرراتی سرشان نمیشود. از آدم های در حال رفت و آمد که من فکر میکنم همه اشان برای خربد و فروش دلار و سکه به دل این خیابان میزنند تا مغازه های قدیمی و خاک گرفته قهوه و ادکلن فروشی اش. همه و همه برایم جذاب و دیدنی است. 

این هفته این نقاشی دیواری توجهم را به خودش جلب کرد. نرسیده به کافه نادری روی دیوار یک خانه ی قدیمی دیدمش. مدتی به تماشایش ایستادم و عکسش را گرفتم. جذابیت خاصی برایم داشت. نی و عودی که مینوازند و شعر حک شده ی آمد بهار جانها ای شاخه تر برقص آ...

خدا را برای این حال خوب دوشنبه های دوست داشتنی سپاسگزارم...

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز چهارم

زنگ خانه به صدا درآمد و پدر و مادر بدون اطلاع قبلی برای دیدن ما آمدند. دستانشان پر بود از خوراکی های خوشمزه برای بچه ها. خدا را بابت داشتن پدر و مادری مهربان که برای شادی فرزند و نوه هایشان از هیچ تلاشی دست نمیکشند.

تنشان سلامت. پدر زردآلوی باغش را هم برایمان آورده بود. جایتان خالی😊

چالش چهل روز شکرگزاری/ روز سوم



کتاب ژان کریستف را قرار بود برای تولد استاد عیسی و به پیشنهاد نوه جانم( مشتاق الیه) بخریم. نوه جان میگفت کتاب قشنگیست. با دوستان به نتیجه ی گلدان رسیدیم برای هدیه ی تولد استاد و من ماندم در اندیشه ی داشتن این کتاب. دوستان نابم دو ماه قبل از تولدم این هدیه ی ارزشمند را برایم خریدند و ارسال کردند. امروز را اختصاص میدهم به شکر گزاری از خداوند بابت داشتن دوستانی که مرا خوشحال و حال خوب را نصیب کردند.

+ این عکس را استوری کرده بودم و خیلی از دوستان برایم نوشتند چقدر خوشگله😁

۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan