لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

جوراب

بهار خانم صبحها که از خواب چشم میگشاید اولین چیزی که سراغش را میگیرد جورابهایش است. میپوشد و تا آخر شب در پایش هست و هنگام خواب میتوان از پایش درآورد. علت این رفتارش را نمیدانم.

مهراز 80

برخلاف هفته ی پیش که ماهور صغیر و فیلی را عالی زدم این هفته آذربایجانی را افتضاح نواختم. در تکیه ی بین دو نت دولاچنگ مشکل دارم. به قدری کشش می دهم که تکیه که باید اشاره ای به نت بعد( در این گوشه) باشد کاملا نت بعد هم شنیده میشود و کار خراب میشود. سرعت عملم کمی پایین است. قبل از شروع کلاس، استاد ظرف خورشت قیمه ای که هفته ی پیش برایش برده بودم را داد و کلی از خورشت قیمه ام تعریف کرد. می گفت ما به این خورشت، خورشت لپه میگیم و به خورشت قورمه سبزی هم خورشت سبزی.

آنجا فهمیدم که غذای مورد علاقه ی استاد عیسی خورشت قیمه است. حدود بیست دقیقه ای با استاد حرف زدم. با آرامش گوش می کند و با جملاتی مسحور کننده رهایت میکند و تو می مانی در اندیشه آنچه بر زبان رانده است.

درس جدید هم سخت است. حصار ماهور نامش است. پنج خط آخرش سرعتی است. همانی که خوشایند من نیست. در کل ردیف حس و حال خوبی برایم دارد و دوست دارم در دنیای گوشه ها و نغمه ها غرق شوم.


+ دوشنبه های دوست داشتنی من

مادرانه 93

ته چین مرغ خوشمزه ای برای شام درست کنی و آنوقت بهار خانم نون بربری با ماست و ریحون بخوره! تازشم همش برات لقمه بگیره سر سفره و با ذوق بهت بگه امتحان کن مامان پشیمون نمیشی

یاد بگیریم

کوری

کری

 لالی

سه اصل مهم در قبال بعضی ها!



+ ممنون استاد


عاشقانه ۹۲




ساغرم شکست ای ساقی...


امروز فقط روی این شعر کلید کردم.. با صدای مرضیه هم بسیار شنیدنی است

خدایا شکرت

یعنی خدا باید چقدر بنده اشو دوست داشته باشه که اگه قراره ساعت ۸ شب بزنه به یه ماشین، اون ماشین لیفان باشه و این اتفاق  تو کوچه ی خواهرش اینا بیفته و تازشم شوهر خواهرش سرپرست تعمیرگاه مرکزی لیفان باشه!

داریم آخه؟!😊

+ من سالمم محض کنجکاوی دوستانم

مهراز 79

دو سه جلسه ای نتوانستم در کلاس استاد عیسی حاضر شوم و این بهانه ای شد برای تمرین مستمر روی گوشه های فیلی و ماهور صغیر. فیلی سرآغاز چند گوشه بعد از خودش است. من که تا به امروز گوشه ای را از حفظ نزده بودم بسیار شادمان بودم که این دو گوشه را بدون نگاه کردن به کتاب ردیف می نواختم آن هم در وضعیت کاملا درست و صحیح. با اشتیاق به سوی کافه نادری راه افتادم. به سر کوچه که رسیدم متوجه شدم اهالی کوچه برای اینکه ماشینهای عبوری از کوچه برای پارک استفاده نکنند وسط کوچ را مانعی قرار دادند و قفل به مانع زده اند و کلیدش در اختیار اهالی کوچه است ولی این مساله ای نبود که موجب ناراحتی من شود. ناسلامتی من را میشناختند و مسیر را برایم باز کردند. ماشین را که پارک کردم برای خرید نان از کوچه ی کناری به راه افتادم. آقای دال از هنرجویان استاد داخل کوچه شد. سازم را دادم تا او برایم بالا ببرد. بعد از خرید نان وارد کلاس شدم و استاد مشغول تحویل گرفتن درس آقای دال بود. کتری می جوشید چای دم کردم و به خانه ای که خالی شده بود نگریستم. به دلم افتاد که بالاخره رسید روزیکه استاد خانه ی اجاره ای اش را ترک کند. مانده بودم بعد از این تکلیف ما چیست؟ منتظر ماندم و هنگام اتمام کار آقای دال استاد چند پیش درآمد را که برای خودش بسیار دوست داشتنی است معرفی کرد. از کارهای استاد مشکاتیان عزیز که روز گذشته اش( 30 شهریور) سالگرد درگذشتش بود. بعد از رفتن آقای دال از استاد پرسیدم خانه را تحویل داده اید گفت خیر یک سال دیگر تمدید کرده ام فقط هم خانه ام اینجا را ترک کرده است. هم خانه ی استاد را دیده بودم کل اتاق را از گل و گیاه پر کرده بود. گلها را که برده بودند خانه خالی شده بود. نوبت نواختن من شد. به استاد گفتم که درس را آماده آماده ام. نواختم و این اولین بار در طول این سه سال بود که استاد لفظ " عالی " را برایم به کار برد. چقدر ذوق مرگ شده بودم. درس جدیدم گوشه ی آذربایجانی است. البته گوشه ی حصار ماهور را هم درس داد که اگر وقت کنم بنوازمش. در گوشه ی حصار ماهور قسمتی است که به آن زنگوله می گویند هم نامش برایم جالب بود و هم نوایش... 

+ دوشنبه ها در جهانی دیگرم

اندر حواشی کلاسهای آنلاین ۷

شنبه ها برنامه ی درسی و مجازی مدرسه ام بسیار سنگین است. 4 زنگ پشت سر هم ریاضی. آن هم وقتی اول ساعت و کله سحر با دانش آموزان دوازدهم انسانی ریاضی داشته باشی. کل انرژی ات به تحلیل میرود. اواسط زنگ سوم احساس کردم باید لبی تر کنم از این رو از امیرعباس خواهش کردم که برایم چای بریزد. ای کاش این تقاضا را نمیکردم. سینی به دست وارد اتاق شد و نزدیک من پایش به کیف من گیر کرد و سینی و چای و قندان را روی من خالی کرد. بقیه اش را نگم بهتره😄

فقط خدا میداند

اگر حتی یک روز از عمرم باقی مانده باشد با همین دستانم پیرمرد را خفه خواهم کرد!

 کاست مجنون ذوالفنون میگردد و فقط او میتواند آرامم کند...


+ پیرمرد

۱ ۲
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan