لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

اندر حواشی کلاسهای آنلاین ۷

شنبه ها برنامه ی درسی و مجازی مدرسه ام بسیار سنگین است. 4 زنگ پشت سر هم ریاضی. آن هم وقتی اول ساعت و کله سحر با دانش آموزان دوازدهم انسانی ریاضی داشته باشی. کل انرژی ات به تحلیل میرود. اواسط زنگ سوم احساس کردم باید لبی تر کنم از این رو از امیرعباس خواهش کردم که برایم چای بریزد. ای کاش این تقاضا را نمیکردم. سینی به دست وارد اتاق شد و نزدیک من پایش به کیف من گیر کرد و سینی و چای و قندان را روی من خالی کرد. بقیه اش را نگم بهتره😄

کار پسر،نکردنش بهتر...

آی گفتی.

اره والا. منت اولاد را نباید کشید ولی نمیدونم چرا پیرمرد منت اولاد میکشه و اولادش کار عالی تحویلش میدن
یک عدد عروس بدجنس :)

ببخشید ها ولی تصور کردم قیافه ی شما رو وقتی خیس از چایی و نوچ از قند شدید و لحظه ی پرت شدن گل پسر و سینی توی هوا

خیلی خنده ام گرفت... ببخشید نتونستم نخندم

نوشتم که بخندین همگی اتون. دلتون شاد شه.
ولی یه ادم وحشتناکی شده بود از لحاظ اعصاب
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan