لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مادرانه ۷۹

دوست پدر سالهای پیش یک جفت کتانی آدیداس اصل از سوئد برای امیرعباس پست کرده بود. به پای امیرعباس کوچک شد و این کتانی سفید خوشگل ماند برای بهاری که آن زمان دنیا نیامده بود. دیروز بهار برای اولین بار این کتانی را پوشید. بسیار خوشگل شده بود. از قضا دیروز اردوی سرزمین عجایب هم داشتند. ظهر که رفتم بهار را از مهد بگیرم مربی اش میگفت بهار موقع برگشت از اردو بندهای کتانی اش رو به هم گره زده بود، آن هم گره ی کور و تا مدتها مشغول بازکردن گره ها بودیم😂😁

مادرانه ۷۸

شیر آب که باز میمونه بهار میگه آب رو ببندین آب قیمت خداست😁

+ منظورش نعمته

مادرانه ۷۷

نامه

 

از خصوصیات امیرعباس نوشتن نامه برای من و پدرش است که بر پشت در ورودی خانه نصب میکند. محلی که حتما چشممان به آن خواهد افتاد. مدتهاست که سیم کارت ایرانسلش دچار مشکل شده و فرصت نیافته ایم برای تصحیحش به دفتر مشترکین ایرانسل مراجعه کنیم. برگه ای که میبینید را جمعه نصب کرده است و با آن دستخط افتضاحش نوشته است:

"سلام به مادر. امروز که داری این را میخوانی شنبه است و من هم سیم کارتم را اینجا قرار دادم( محل سیم کارت را خودش طراحی کرده) لطفا درستش کن. ممنون"

چند ساعت بعد برگه ی دیگه ای کنار این نوشته از سوی بهار چسبانده شد. قطعا بهار هم درخواستهایی داشته است که خوانا نیست😁

فکر میکنید او چه نوشته است؟!

مادرانه ۷۶

طی یک عملیات انتحاری، موبایل امیرعباس از وی گرفته شد و به درون کمد قفل دار منتقل شد. از بس که شورش را درآورده بود. از ساعاتی پیش ایشان مهربانتر شده اند. ظرفهای شام را جمع کرده اند. مدام قربان صدقه ی من میروند و مرا میبوسند. چای برایمان ریخته اند و در حرکتی بسیار نادر برای خواهرش کتاب داستان می خوانند. خانه بسیار امن و آرام است و از جیغهای متوالی و صداهای عجیب غریب که حین بازی موبایلی از امیرعباس شنیده می شود خبری نیست. چقدر زندگی شیرین است😊

+ ناگفته نماند که یک ساعت تمام در فراق موبایلش هم گریسته است.

مادرانه ۷۵

با بهار و مهربان همسر خرید رفته بودیم امیرعباس تو خونه بود مرتب زنگ میزد و میگفت کی میایین براتون سورپرایز دارم. فکر میکنید سورپرایزی که برامون داشت چی بود؟😉

 

ممنون از دوستانی که در این پست مشارکت داشتند. محیا بانو درست حدس زدند‌ امیرعباس ظرفهای ناهارمان را شسته بود و مرا سورپرایز کرده بود😁

کلیپی از فرزاد فرخ تقدیم به لبخند ماهی ها مخصوصا محیای جان😊

 

 

مادرانه ۷۴

از وقتی دی وی دی پلیرمان را این دو تا وروجک خراب کرده اند سی دی هایشان نفسی راحت کشیده اند. خوشحال بودم بسی و  فکر میکردم تلویزیونمان هم اندکی روی خوش میبیند و استراحتی میکند ولی این دو وروجک  را نباید دست کم گرفت.  امیرعباس با گوشی اش انیمیشن های روز دنیا با دوبله ی فارسی را دانلود میکند و توی فلش میریزد و فلش را میزنند به درگاه پشت تلویزیون و دوتایی مینشینند به تماشای چندین باره انیمیشن ها و این وسط ما میمانیم در حسرت تماشای یک اخبار شبانگاهی

مادرانه ۲۶

امروز امتحان علوم داشت. حتی ثانیه ای هم کتابش را باز نکرده بود. از مدرسه آمد گفتم امیرعباس امتحان چطور بود؟

گفت: مثبت یعنی چی؟

خوشحال شدم و گفتم یعنی خوب. آفرین پسرم.

گفت: نه. منفی گرفتم.


+ یه درصدم فکر نکنین معنیش رو نمیدونسته

مادرانه ۲۵

امیرعباس عصری که از کلاس موسیقی برگشت چهار عدد بستنی هم همراهش بود. مشغول درست کردن شام بودم و امیرعباس همینطور که بستنی اش را میخورد یاد خاطره ی امروز کلاسش افتاد. می گفت: معلم نقاشیمون پرسید بچه ها  کلمه ی  " میهن " شما رو یاد چی میندازه؟ منم دستم رو بلند کردم و گفتم  بستنی میهن!

بعد خانم گفت شکمو و منم خودم رو براش لوس کردم ( تصور کنید لوس شدن یه پسر بچه را)


+ یه همچین پسر بی مزه ای دارم من


مادرانه ۲۴

شیطنت بهار بسیار زیاد شده است.  قدم زنان و بی محابا به همه چیز دست میزند و چیدمان را به هم میریزد. چند روز پیش به وسیله ای دکوری نزدیک میشد. با عجله گفتم دست بزنی من میدونم و تو. دخترک برگشت و با لبخند شروع به دست زدن کرد.


+ هنوز گنجینه لغاتش جا دارد

مادرانه ۲۳

امتحان ریاضیش را میگفت خوب داده است. لبخندی زدم و گفتم خانم،برگه ات را کی میده؟  گفت نمیدانم. 

دیروز برگه ریاضیش را نشانم داد. نیازمند تلاش بیشتر

اخمهایم در هم رفت و با صدایی نسبتا بلند نامش را صدا کردم.

گفت چیه مگه.  رادین شد نیازمند تلاش بیشترتر

گفتم تو به رادین چیکار داری؟ این سوالها خیلی راحت بوده. چرا فقط جواب نوشتی راه حل هات کو؟

گفت آخه خانم گفت تو چک نویس حلش کنین. دفتر مشقش را آورد و صفحه آخرش پر بود از جمع و تفریق های مساله ها.


+ بچه ی ساده ی من

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan