لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

همراز ۱۹

سفر به اصفهان قبل عید بسیار چسبید. از مردمی که آخرین روزهای سال ۹۶ رو میگذراندند و سرگرم خرید و خانه تکانی بودند و هنوز عزم سفر نکرده بودند پیشی گرفتیم و در جاده هایی خلوت و شهری خلوت تر گام نهادیم‌‌. میدان نقش جهان اولین جایی بود که رفتیم و پس از بازدید از مسجد شیخ لطف الله و مسجد امام و عالی قاپو برای صرف ناهار به رستوران سنتی نقش جهان رفتیم و بریونی معروف اصفهانی ها را با خورش ماست خوردیم. کنار رستوران، چندین مغازه ی صنایع دستی وجود داشت و داخل یکی از آنها استاد قلمزن، مشغول نواختن تار بود. محو تماشای تارنوازیش شدیم و از قطعاتی که مینواخت متوجه شدم که مانند من تازه کار است‌. وارد مغازه شدم و بعد از سلام و احوالپرسی نام قطعه ای که مینواخت را جویا شدم‌ . کتابش را نشانم داد و دیدم که زیر تمامی قطعاتی که درس گرفته نام نتها را نوشته است. به او گفتم اینکار موجب کند شدن نت خوانی اش میشود و استاد قلمزن در پاسخ گفت چشمانم نمیبیند مجبورم به این کار. از او خواستم سازش را مدتی به من بدهد. استاد به پسرش گفت برایم صندلی بیاورد. همه چیز مهیا بود برای یک اجرای بی نقص. 

 دو قطعه فقط به یادم آمد و نواختم که ای کاش بیشتر و بهتر اجرا میکردم. حس خوبی داشتم که  در حضور خانواده ام و استاد قلمزن آن هم در اصفهان زیبا دست به ساز شده ام.


+ خودشیفته هم خودتونین

همراز ۱۸

محمدرضا همکلاسی جوان و هنرمندم به خاطر تداخل کلاسهای این ترم دانشگاهش، کلاسهای کافه نادری استاد را نمیاید و در عوض به صورت اختصاصی در خانه ی استاد در کرج آموزش میبیند‌. ترم گذشته ساعت کلاسش بعد ازکلاس من بود و هنگامی که من درس پس می دادم  محمدرضا با یک نان بربری کنجدی در دست از راه می رسید. نان را روی میز در آشپزخانه می گذاشت و وارد کلاس آموزش می شد. استاد عیسی معتقد است هنرجوها باید در جمع بنوازند تا تسلط و اعتماد به نفس کافی را بیابند. بعد از اتمام درس و آموزشم به آشپزخانه می روم و نان روی میز را درون سفره میگذارم . در سینک ظرفشویی ظرفهای دیشب استاد مانده است. با حوصله آنها را میشورم. سه چای خوش رنگ میریزم و کتری را مجدد پرآب می کنم و با سینی چای وارد کلاس می شوم‌ . استاد عیسی سری تکان می دهد و صدای دلنشین سازش مجدد فضای خانه را پر می کند.

دوشنبه ی  گذشته در مسیر کلاس بودم که استاد پیامک زد در صورت امکان برایش نان بگیرم  و چقدر دریافت این پیام حالم را خوب کرد. محمدرضا این ترم نیست و هر دوشنبه من با یک دست ساز و دست دیگر نان وارد کلاس میشوم... 

تبریک شیرین

بلاکش کرده بودم  با اکانت دیگری روز زن را تبریک گفت و چقدر برایم دلنشین است این مهرورزی ها و اینچنین  ارادتها...



+ سنجاق شود به پست رها

عاشقانه هایم ۲

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عاشقانه هایم ۳

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

عاشقانه هایم ۱

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همراز ۱۷

بسیار در کلاسهای درسم اتفاق افتاده است که مطلبی را دانش آموزی متوجه نشده و هر چه توضیح میدهم همچنان به من می نگرد! در این میان دانش آموز دیگری با زبان خودشان و با اشاره ای کوتاه مشکل را برای دوستش حل  و فصل می کند. همین موضوع در کلاس تار برایم رخ داد. در کتاب دوم استاد عیسی به چندین فیگور ریتمیک در میزانهای ۶/۸ اشاره شده است که درک یکی از آنها در نواختن قطعه ای برایم سخت بود و تعلل در اجرایش قطعه را از ریتم می انداخت. محمدرضا از همکلاسی های هنرمندم در کنارم بود و شاهد اجرا و ریتم رو با یک اشاره چنان گفت که مشکلم برای همیشه رفع شد.



+ محمدرضا بسیار جوان است و از شاگردان قدیمی استاد و قرار است گروه استاد را در کنسرت قزوین همراهی کند. 

 


همراز ۱۶


دوشنبه ها را بسیار دوست دارم. روزیکه فارغ از همه دلنگرانی ها و دلواپسی های زمانه سازم را برمیدارم و میزنم به دل شهر. حتی ترافیک وحشتناک یک ساعته ی صبحگاهی تا چهارراه استانبول هم ناراحتم نمی کند. محو ساختمانهای متروکه ی قدیمی شیشه شکسته ی خیابان جمهوری میشوم و هر دفعه هم آرزو میکنم ای کاش یکی از اینها مال من باشد بدون هیچ تغییری در ظاهر و درون. 

 هر دوشنبه وقتی به بن بست شیبانی میرسم دست به دوربین میشوم و از دیوار کافه نادری و باغ درونش و گلخانه اش عکس میگیرم و عکسها میشود استوری اینستاگرامم در آن روز...


+ فقط باید حال دلمان خوب باشد

+ عکس را دوشنبه ی بارانی از خیابان گوهرشاد گرفتم .

هپی ولنتاین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan