لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مهرگونه

هر چه ناسزا برایش می نوشتم با کلمات مهربانانه پاسخ  میداد!


+ سنجاق شود به رها


همراز ۳۰

به کلاس امروز تارکه وارد شدم دخترعمه ی استادعیسی حضور داشت و درس پس میداد. وعده ی قورمه سبزی را که صبح موقع خروج از فریزر درآورده بودم روی میز آشپزخانه گذاشتم و کنار دراتاق ایستادم و به استاد سلام دادم. استاد سرش را تکان داد و اشاره کرد داخل شوم.  استاد عیسی درس نوایی را به دخترعمه توضیح می داد. چقدر این درس برایم آن زمانها که میزدم شیرین بود و خاطره انگیز. بحث از همین جا آغاز شد‌ استاد عیسی میگفت بچه های الان این آهنگها رو نشنیده اند. این آهنگهای دهه ی شصتی هاست و با شنیدنش یاد آن کلیپی میفتیم که آقایی اهل خراسان در بیابان دوتار میزند. استاد عیسی ادامه داد اصلا ماجرای ورود من به سه تار از همینجا شروع شد. آن زمانها به خانه ی عمویم در اهواز زیاد رفت و آمد داشتیم و دختر عموهایم همگی از ما بزرگتر بودند و رفتارشان با ما بسیار بزرگوارانه بود و بدین جهت من خیلی دوستشان داشتم. اکرم  دخترعمویم با شنیدن آهنگ نوایی رو به من گفت سه تار زدنش عالیه ! عیسی برو سه تار یاد بگیر و من به خاطر علاقه ام به اکرم رفتم سراغ سه تار و بعدها فهمیدیم اصلا نوایی با دوتار نواخته شده است! و همچنین برای ورود به دانشگاه هنر دوستانم گفتند احتمال قبولی ات با ساز سه تار کم است. برو سراغ تار که کمتر کسی آن زمان سراغش میرفت و اینچنین تارنواز هم شدم. در حین صحبتهای استاد برگشتم به حدود بیست سال پیش زمانی که به طور اتفاقی از سوی دانشگاه کنسرت سراج رفتم و عاشق  سه تار شدم و عاشق یار...


+و تو ای یار بگو...

همراز ۲۹

دختر عمه ی استاد عیسی خانم میانسالی است و  به تازگی دست به سه تار شده است و کلاس آموزشی اش قبل از من است. مواقعی که زودتراز تایم کلاسم میرسم نظاره گر تدریس استاد میشوم. اخیرا پرده ها را یاد گرفته است و همان درسهای ابتدایی کتاب اول و ضربهای ساده  را میزند. چقدر حالم خوب میشود با شنیدن این درسهای پیش پا افتاده و غرق گذشته ای میشوم که این درس هارا با جان و دل آموختم  و عاشق شدم و عاشق ماندم!


+ احساس غرور میکنم در کنار دخترعمه


همراز ۲۸



استاد عیسی ساکن روستای سیاهکلاهان کرج است و یک روز در هفته ساکن خانه ای در خیابان جمهوری نزدیک کافه نادری میشود تا به هنرجویانش آموزش دهد. اینکه همسرش برایش غذا میفرستد یا امکانات آشپزی دارد را کار ندارم. شب قبل از کلاس فسنجان داشتیم. تعریف نباشد خورشت فسنجانم خوب از آب در میاید. وعده ی یک نفره ای را در ظرف ریختم و ته کیفم جاساز کردم و سر کلاس به استاد دادم. چقدر حالم خوب میشود با این کارهای دلی و یهویی. استاد هم استقبال کرد و با هم تصنیف" تو ای پری کجایی" همایون خرم را نواختیم‌ . وه که چه میکند این نوای ساز با دل من...


من همه جا پی تو گشته ام

از مه و مهر نشان گرفته ام

بوی تو را ز گل شنیده ام

دامن گل از آن گرفته ام

تو ای پری کجایی؛

که رخ نمی نمایی

از آن بهشت پنهان 

دری نمی گشایی..


عکس نوشت: از پیج اینستای امیر نوژن دزدیدمش

دلتنگی

صبح پیامک زده " می دونی چقدر دلم برات تنگ شده؟"

ارسال این پیام از جانب  فردی مغرور دور از ذهن است. با این حال دوستش دارم.



+ سنحاق شود به پست رها

همراز ۲۷

باران ریز و پیوسته کلاس دوشنبه ام را تعطیل کرد. یک ساعت  تلاش من برای یافتن ماشین بی نتیجه ماند. نه آژانسها ماشین میفرستادن و نه اسنپ و تپسی درخواستم را قبول میکردند. قیمتها هم سر به فلک نهاده بود. از ۱۵ تومان شروع شد و با هر بار درخواست مجدد قیمتها افزایش می یافت تا ۲۵ تومان هم رسید ولی باز هیچ راننده ای نپذیرفت من و سازم را به کافه نادری برساند. دوشنبه های من پر است از عکسهای کافه نادری که همه استوری میشوند و همگان دیگر عادت کرده اند. جز اهالی خانه  که میگویند شورش را درآورده ای بقیه به گمانم راضی باشند عید امسال اکثر شاگردانم را از پیج اینستایم آنفالو کردم. کیانا آمد کنارم و گفت خانم درخواست مجدد من رو بپذیرید دلم برای عکسهای کافه نادری اتون تنگ شده و بسیارخوشحال میشوم که میشنوم دوستانم علاقمندند که بیایند و کافه نادری را از نزدیک ببینند. ای کاش می شد هماهنگ کرد و همه ی دوستان را در این کافه ی تاریخی زیارت کرد.


+ دوشنبه های  دوست داشتنی

همراز ۲۶


پیشنهادهای موسیقایی استاد عیسی که به خط خودشان برایم یادگار گذاشتند. هیچ کدامشان را ندارم. قرار است صبا بانوی هنرمندمان تمامی این آلبومها را که اثر زنده یاد مشکاتیان هست برایم توی هارد بریزد.


+ و من خرسندم بسی

ساری گلین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ده آبان

اینکه یک نفر عکس تو و شاگردانت را که ۶ سال پیش در چنین روزی گرفته ای و آن زمان در وبت منتشر کرده ای را امروز برایت ارسال کند چه معنایی می تواند داشته باشد؟! برای من حس خوبی به همراه داشت.


+ سنجاق شود به پست رها

+ عکس در اینستاگرام استوری شد

همراز ۲۵



صدای وحشتناک ساز وادارم کرد دست به گوشیها ببرم ولی هر چه تلاش کردم نتوانستم گوشیها را ذره ای در جایشان بچرخانم. کاسه ی ساز را زمین گذاشتم و دسته ی ساز را به سمت بالا نگاه داشتم و یک یک گوشی ها را امتحان کردم. نخیر. قصد جابجایی نداشتند. مانده بودم چه بلایی سرشان آمده است. با همان صدای گوشخراش "به یاد گذشته ی استاد صبا" را نواختم و روز بعد سر کلاس از استاد عیسی خواستم ساز را برایم کوک کند!

شگفت آور بود که استاد هم نتوانست گوشی ها را بچرخاند. انگار که گوشیها را در سطل رنگ فرو کرده  و جا زده باشی‌. نهایت استاد عیسی از خانه خارج شد و به سراغ ابزارش که در ماشینش داشت رفت و با انبردست آمد و آخر سر به زور انبردست گوشی ها تکانی خوردند و کوک شدند.


+ دوشنبه های دوست داشتنی

+ عکس نوشت:  کلاس تار 

لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan