لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مهربان کی بودی تو

 

 

من که دلم رفت براشون😃

 

 

تهش بیشتر از بچه های خودمون برامون ارزش قائل میشن.

دلم میمون خواست.

شیر خشک هم خواست:)))

آی گفتی...
من این کلیپ رو بارها دیدم.. هر بار با دیدنش هوس کردم یه دونه از این کوچولوهای خوردنی داشته باشم. چقدر نازن اینا... 
خدا رو شکر با این تنوع افریده هاش😊

خوردنی؟

خوردنــی؟

:)))

 

خوردنی و چلوندنی ان..
مخصوصا اونی که خماره😁

آخیییییی عزیزممممم

من بیشتر دلم براشون سوخت

 

یه زمانی یه سنجاب داشتم که شیرخواره بود که به دستم رسید

با قطره چکون بهش شیر میدادم

بزرگش کردم// آقا شد.... مودب بود... جاش توی کیفم بود با خودم سرکار هم میاوردم (البته یواشکی)

هیچوقت توی جاش کثیف نمیکرد...  یه روز حالش بد شد و مرد... تا یه مدت حالم بد بود براش... دیگه بعد از اون با خودم عهد کردم هیچ حیوون زبون بسته ای رو پیش خودم نیارم .... گناه دارن به خدا...

البته هنوز در مقابل آوردن پرنده و بزرگ کردنش نتونستم مقاومت کنم... خخخخ

واااای حوا... سنجاب؟🙄
من که از هر حیوون پرنده و جهنده ای میترسم. تا الان هیچ حیوونی تو خونه امون نداشتیم. بچه ها خیلی اصرار دارند سگی گربه ای قناری مرغ عشقی بیاریم ولی من مخالفم😉😁
البته مسیولیت نگهداری اشون خیلی سنگین و سخته

اهم اهم

لازم شد بگم چند تا حیوان داشتم تا کنون

دوتا سنجاب که اولی رو به خاطر مامان خدا بیامرزم گذاشتم پیش کسی که بعدا بهم گفت مرده... راست و دروغش با خودش چون من باور نکردم.. چون میخواست ازش جوجه کشی کنه

دومی هم که گفتم چی شد

چهارتا مرغ مینا

اولی بعد از سه سال یه بار که در باز بود فرار کرد

دومی که جوجه بود و از خونه بیرون رفت و بلد نبود برگرده و مادرشوهرم خونه همسایه دیده بود ولی بهمون پس ندادن

سومی رو 5 سال داشتم که چون وابسته ی من بود بعد از دنیا اومدن دخترم افسردگی گرفت و مرد

چهارمی هم خیلی نوک میزد به خاطر دخترم که کوچیک بود گفتم یه وقت ممکنه تو چشمش نوک بزنه دادم به کسی که بلد نبود نگهداری کنه و کشتش

یه دونه کاسکو داشتم که اون هم به خاطر گرده هایی که توی هوا پخش میشد به خاطر تنفس دخترم که دچار مشکل نشه فروختم که هنوز که هنوزه پشیمونم ولی خونه ی کسی رفته که عاشقشه و داره اونجا خوش میگذرونه و از این بابت خوشحالم

دو تا طوطی ملگنو داشتم که از نوزادی بزرگشون کردم

اولی سرما خورد و خیلی درمانش کردم ولی مرد

دومی رو که کلا هنوز بزرگ نشده عنکبوت نیشش زد و مرد

یه طوطی برزیلی زرد داشتم که خیلی دوستش داشتم اونم تقصیر همسرم شد که پر زد و رفت

الان یه طوطی گرین چیک دارم که اون هم وابسته ی منه

وقتی دستشویی میرم جیغ و جیغ تا بیام

تو اتاق یا آشپزخونه هم باشم که راه میوفته میاد دنبالم میشینه رو شونم

داشتن حیوون خونگی علاقه میخواد... من از بچگی عاشقش بودم... امکان نداشت تو خونمون مرغ و خروس نباشه... همسرم هم دوست داره...

همیشه هم خودش رفته و خریده و من از اول باهاش شرط کردم که کاری به کار اینها ندارم نیای بگی آب و دونشون کن ولی جالبیش اینجاست که اون حیوون زبون بسته میچسبه به من و جدا نمیشه ... انگار من مامانشونم... از دست همسرم فرار میکنن پشت من قایم میشن...

خواهرم هم مثل شما خیلی بدش میومد و در مقابل خواسته ی بچه اش و همسرش مقاومت میکرد که حیوون خونگی داشته باشن... ولی امسال دیدم پسرش و دخترش خیلی خیلی علاقه دارن و از این موضوع که همه جا میبینن و دلشون میخواد داشته باشن و مامانشون اجازه نمیده دارن اذیت میشن... خواهرم رو مجبور کردم که اجازه بده براشون بخره... الان یه عروس هلندی دارن و خود خواهرم هم عاشقش شده...

تو هم با این ترست مقابله کن... من خودم درسته از سگ به شدت میترسم و فوبیا دارم ولی اگر کسی دوست داشته باشه بهش میگم بخر

گربه ها رو هم دوست دارم و هرجا باشن باهاشون بازی میکنم ولی از اینکه توی خونه باشن بدم میاد چون مو میریزن

روی این مسئله فکر کن.. تنبلی نکن چون کار زیادی نداره...  میتونی با مرغ مینا شروع کنی که از همه اشون راحت تره و قویتر توی نگهداری... فقط باید بلد باشی که یه پیرپاتالش رو بهت نندازن...

راستی اردک هامو یادم رفت بگم... دوتا اردک هم داشتم که از جوجگی بزرگشون کردم جوری بودن که وقتی میرفتم توی حیاط میومدن روی پام سرشون رو میذاشتن... جوجه ها رو برای بچه خواهرم خریده بودم که حاظر نشد نگهشون داره خودم بزرگشون کردم...

من با گنجشک ها هم دوست شدم.... عادت کرده بودن برم تو حیاط براشون دونه و غذا بریزم... میومدن کنارم میدونستن کاری به کارشون ندارم راحت بودن

الان اینجا آپارتمانی هستیم گنجشک نداره ناراحتم...

عزیزم..
پس حسابی باتجربه ای تو این زمینه.. خوبه که اینقدر با حیوانات مهربونی و قطعا اونها هم متوجه ی دل مهربونت هستند که میان سمتت‌‌.

مخاطب پاییزان منم عروس هلندی داشتند که چند ماه پیش گویا از خونه اش فرار کرده بود و بعدا یکی دیگه گرفتن. منم دوست دارم عروس هلندی داشته باشم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan