لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

مهراز ۵۹



دوشنبه ی دوست داشتنی این هفته ام مصادف با روز تجمع حامیان ولایت در میدان انقلاب بود.‌ کلاس تارم صبحهاست نگران بودم راهها بسته باشد و نتوانم به کلاس برسم که خواهرم گفت تجمع بعدازظهر است. از وقتی بنزین گران و سهمیه بندی شده است خیابانهای تهران کمی خلوت تر است و اسنپ هم راحت تر گیر میاید. در اسنپ بودم که مریم زنگ زد. گفت سلامش را به استاد برسانم. گفتم دلم برایش تنگ شده است‌. کی شود که باز با هم همراه شویم.

پیرمرد کوچه ی نادری را چند هفته ای است نمیبینم. همیشه روی چهارپایه کوچکی پشت به دیوار کافه نادری مینشست و سیگاری دود میکرد‌. آخرین بار که دیدمش و نان داغ تعارفش کردم گفت چرا نیستین؟ گفتم دو سه جلسه ای کلاس نیامده ام. گفت دلم برایتان تنگ شده بود. لبخندی زدم. ادامه داد شماره ام را بدهم زنگ میزنی؟ یک لحظه جا خوردم. پرسیدم برای چه؟ گفت شوهر داری؟ گفتم بله. دو فرزند هم دارم. دیگر هیچ نگفت. دلم برای تنهاییش گرفت. پیرمرد را دیگر در آن کوچه روی چهارپایه ندیدم.

زنگ سوم را که زدم استاد عیسی در را باز کرد. حدس زدم دختر عمه نرسیده است. بوی عود از در نیمه باز واحد استاد می آمد.‌ وارد شدم و سلام دادم.‌ استاد سازش را آماده میکرد.‌ گفت من هم تازه رسیدم. خریدهایش روی میز آشپزخانه بود. کتری آب را روی اجاق گذاشت. نان را به دست استاد دادم و همینطور که در یخچال را باز کردم به استاد عیسی گفتم برایتان لوبیا پلوی خوشمزه ای آورده ام‌. انصافا هم خوشمزه از آب درآمده بود. شب قبلش، مهربان همسر هم بابتش کلی تشکر کرد. استاد عیسی هم تشکر کرد.

استاد به عادت همیشه پرسید تمرین چطور بود‌؟ گفتم حالا خودتون میبینید😉

سلام مریم را رساندم. گفت اتفاقا میخواستم بپرسم چه میکند‌. گفتم فقط یک جلسه پیش استاد جدیدش رفته است. استاد گفت از آن موقع فقط یک جلسه! گفتم دو باری توسط استادش کنسل شده است!

تصنیف " نمیدانم چه در پیمانه کردی" عارف قزوینی را زدم. همه چیز به نسبت خوب بود فقط فراموشی بعضی قسمتها که فاصله در اجرا می انداخت و دلیلش هم تمرین کم است. درس جدیدم "مرغ سحر" است. آخرین درس کتاب سوم استاد عیسی‌. باورم نمیشود سه کتاب استاد را دو ساله تمام کرده ام. استاد عیسی به زیبایی مرغ سحر را با تمام تکنیکهای اجرایی اش نواخت. در حین اجرا هم آوازش را میخواند و من غرق لذت بودم و به انگشتانش که هنرمندانه روی دسته ی ساز جابجا میشد زل زده بودم.

استاد عیسی لیست چند آلبوم در دستگاه ماهور را برایم نوشت. گفت از این به بعد اینها را بریز تو گوشی ات و مدام آوازهایش را گوش بده. کتاب ردیف ات را هم جلسه ی بعد بیاور تا با ماهور شروع کنیم.

بسیار خوشحالم از اینکه وارد ردیف میشوم و حال و هوای دیگری در موسیقی سنتی را تجربه خواهم کرد. با انرژی مضاعف از استاد عیسی خداحافظی کردم و در مسیر برگشت مجریان تجمع در میدان انقلاب مشغول نصب بلندگوها بودند.



به به، دوشنبه هات برقرار فاطمه جان. مثل همیشه از این پست استاد و شاگردی لذت بردم. و درود و صد درود به استاد عیسا که هم خوب ساز می زند و هم حسن رفتار دارد

پست مریم عزیز را هم خواندم و بسیار ناراحت شدم. ساز زدن یک کار دلیه و بیشتر از تکنیک، ذوق نیاز داره. امیدوارم مریم جان دلخوری خودش رو به استاد ابراز کنه. قطعا در بهبود رفتار ایشون تاثیر داره. و صمیمانه آرزو می کنم حال دلش بهتر باشه و دوباره سازش رو کوک کنه

درود بر مهسایی عزیز
منم امیدوارم مریم به اون روزهای پرشورش برگرده و حال دلش خوب باشه. 
جمعه ۸ آذر ۹۸ , ۰۹:۴۹ نرگس بیانستان

حال دلت خوب باشه همیشه

 

و حال دل مریم...

ممنون نرگسی
دلت شاد همیشه

پیرمرد فلک زده روی چارپایه چی شد؟

و دلم برای مریم بانو سوخت برای اون حجم از خجالتی که بهش تحمیل شد و برای کلاسی که نتیجه اش بجای تعلیم تحقیر بود

 

درود براستادعیسا که قبل از نواختن تار، قلب ها را می نوازد 

 

و خ ت س  اون یکی :)))

نمیدونم. نگرانشم. دیگه بعد اون روز که میخواست شماره اش رو بده ندیدمش😔

مریم بانوی ما بسیار با انگیزه است و باور دارم با نیرویی مضاعف برخواهد خاست
ممنون که خواندیش.
درود بر اساتید فهیم موسیقی..
میگم میدونستی خانواده ی استاد عیسا اصفهان ساکنند😉

جمله ی اخرت یعنی چی بانو؟

سلام 

وبلاگ مریم را قبلا خوانده بودم چون در لینک وبلاگ های من است اما اینکه شما به نوعی در این پست به ایشان فخر فروشی کردید و حال بهترتان را به رخ ایشان کشیدید را نمیفهمم. اساس دوستی این است که در این حالات کمک حال باشید نه اینکه در وبلاگتان برای همه خواننده هایتان نشانش دهید. 

وقتی پست آخر ایشان را خواندم متوجه شدم که ایشان چقدر از اینکارتان ناراحت شده است. به نظر من شما دل ایشان را شکستید و خودتان چون سنتان از من بالاتر است حتما میدانید که دنیا گاهی برای آدمها سختتر و گاهی بهتر است و داشتن یک دوست خوب در مواقع سخت چه نعمتی است. 

امیدوارم نظرم ناراحتتان نکرده باشد

آخ آخ آخ... همینطور عشاق پشت سرتون می ریزه رو زمین.... یکی بیاد جمع کنه... خخخخخ

امان امان از دل پیرمرد.... حسابی ترکوندیش.... همچین گفتی شوهر دارم و دوتا بچه که دیگه عمرا اون طرفها پیداش بشه...

به عشق شما سر کوچه نادری مینشسته و سیگار میکشیده...

 

 

عاشق کشم یه پا برای خودم😁😁

 وقتی به میانه ی کوچه میرسیدم لبخند ملیحی میزد.. اوایل که هر هفته ازم میپرسید گیتاره؟ منم میگفتم نه تاره😉 بعدها نان داغ که تعارف میکردم میگفت تازه صبحانه خورده ام. سر کوچه ی نادری قهوه خانه ی نادری وجود داشت..
خدا کند صحیح و سالم باشد

ای عزیزم. پیرمرد بیچاره.😂 مثل همیشه قشنگ نوشتی. من عاشق این پست های مهرازم. دستت درد نکنه برای نان تازه و لوبیا پلو. خوشحالم که وارد ردیف می شوی. تبریک می گم عزیز دلم.

مثل همیشه زیبا میخوانی...
مهرازها جزیی از وجود من شده اند😍
خودم نیز از ورود به ردیف خرسندم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan