لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

راحیل/ قسمت ۵

 

با مرور نامه‌ی اول در ذهنم، برمی‌گردم به همان روزها، از ۲۱ آذر تا اوایل خرداد. تا روزی که جسارت اظهار عشق پیدا کردم و آن چه را که در دل داشتم روی کاغذ نگاشتم و به قاصدک‌ها سپردم. چه خیال‌ها که بافتم تا پاسخ آن نامه را دریافت کنم. گاه به یاد آن نگاه به خود امید می‌دادم که پاسخ این اظهار عشق، چیزی جز عشق نیست و گاه معشوق را مغرورتر و خویشتن‌دارتر از آن می‌دیدم که با اولین کاغذ پیام عشق و دلدادگی فرستاده باشد. 
چند روزی گذشت. صبح شنبه بود که پاکتی از جانب سارا به دستم رسید. پاکت دست‌ساز زیبایی که معلوم بود ساعت‌ها برای ساختنش وقت گذاشته است. آن قدر زیبا و هنرمندانه ساخته و تزیینش کرده بود که خود پاکت فارغ از آن کاغذی که در دل داشت گویای همه چیز بود. با احتیاط تمام پاکت را به نحوی که هیچ آسیبی نبیند گشودم. کاغذِ میانش را با شوق تمام بیرون کشیدم و باز کردم.
اما آنچه در برابر دیدگانم بود، شگفت‌زده و مبهوتم کرد، کاغذ خالی بود و هیچ حرف و نشانه‌ای روی آن نبود. حتی یک نقطه که در رو یا پشت آن گذاشته شده باشد. اصلا این کاغذ پشت و رو نداشت. فقط با دقت دو بار تا شده بود به طرزی که گوشه‌ها کاملا منطبق بر هم بودند. آن پاکت زیبا و این کاغذ سفید! چه معنایی داشت؟! نکند سارا با این کارش من و اظهار عشقم را به تمسخر گرفته است؟ اما نه!  اگر این طور بود کاغذ را در این پاکت زیبا قرار نمی‌داد! و یا اصلا جوابی نمی‌فرستاد! 
همه چیز سر جایش بود به جز واژه‌ها و حرف‌ها و عبارات آن نامه؛ اصلا می‌شد نام این کاغذ را نامه گذاشت؟ نامه‌ای عاری از هیچ حرف و سخنی! اما نه، در این نامه‌ی نانوشته حرفهای زیادی زده شده بود و مشکل از من بود که عاجز از دریافت پیام آن بودم. سکوت معشوق، سفیدی این کاغذ، زیبایی آن پاکت، همه و همه سوالهای بسیاری را در ذهنم ایجاد کرده بود. 
هرچه بود سارا جواب نامه‌ام را داده بود. با سکوت زیبایش در کالبد آن کاغذ سفید و نانوشته. فارغ از پریشانی و آشفتگی ذهنی که این کاغذ سفید در ذهنم ایجاد کرده بود، بیش از پیش دلداده و شیفته‌ی سارا شدم و به خود بالیدم که دل به این چنین دختری سپرده‌ام. سارا به منطق خاموشی آگاهی و اعتقاد داشت؛ به سکوت، به این که گاه هیچ و حرف و واژه‌ای توان بیان آنچه را که در دل است، ندارد. همان منطقی که نه ماه تمام مرا به سکوت واداشته بود و مانع از اظهار این عشق جز با نگاه و ایما و اشاره شده بود. لابد این بار نوبت او بود که سکوت کند و من باید حرفهای ناگفته را از این سکوت بخوانم و دریابم.
 
چند روزی گذشت و دست به قلم بردم و نامه‌ی دوم را نگاشتم. 


ادامه دارد . . .

 

مصطفی نادری

سلام.

لابد میخواسته طبق "سکوت علامت رضایته" عمل کنه!^_^

سلام
باید منتظر موند ببینیم صدرا چه میکنه در جواب نامه

قشنگ بود.مثل همیشه

دست نویسنده اش درد نکنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan