لبخند ماه

بگذار از دریچه ی چشمان تو بنگرم لبخند ماه را

راحیل/ قسمت ۴

 

قلم را که روی کاغذ لغزاندم، واژه‌ها سرازیر شدند و هر یکی از پس دیگری حامل پیامی، پیامی در نهان و پیامی در آشکار.
اولین نامه را یک‌باره نوشتم. هیچ کاغذی مچاله نشد، هیچ عبارت و واژه‌ای زیر قلم‌خوردگی‌ها پنهان نشد. و حتی هیچ دودلی و تردیدی در نگارش جمله‌ها دخیل نبود. شاید این نامه را در آن مدت که دل باخته بودم، بارها و بارها در ذهن و ضمیرم نگاشته و واژه‌هایش را انباشته بودم. و حالا فقط یک تلنگر کافی بود تا به روی کاغذ انتقال یابند. 

"سلام
روزها و هفته‌های زیادی است که در ذهن آشفته‌ام با شما در ارتباط و اختلاطم. از نگاهتان حرفی خوانده‌ام که اشاره‌ای بوده است برای نگارش این کاغذ. اگر ناآشنا سخن می‌گویم و به قولی لفظ قلم می‌نویسم تنها به این علت است که به قلم احترام زیادی قائلم و تکلیفش را از گفتارهای سست امروزی جدا می‌دانم. اگر  جایی از سخنانم به جای "شما" "تو" نوشتم به پای پرروئی و بی‌ادبی‌ام نگذار که من همانگونه که گفتم ایام بسیاری است که در ذهن و ضمیرم با شما سخن می‌گویم و به شما نزدیکتر از آنم که تصورش کنید. 
از همان روز شروع می‌کنم، ۲۱ آذر؛ آن روز اولین احساسم به شما در من شکل گرفت. احساس غریبی بود، اولین بار بود که چنین حسی داشتم. در دلم تحسینتان کردم. اما آن نگاهتان که از پشت عینک فراتر رفت و در من نگریست در حالی که چند دانه جامانده از تکه‌های چیپس را به من تعارف می‌کردید، بسیار آشنا بود. انگار سالها بود که آن نگاه را می‌شناختم! و آن سئوال که آیا رعنا دختر همکلاسی شما با من نسبتی دارد یا نه! همه و همه را بارها و بارها در این ایام مرور کرده‌ام.
و آن خداحافظی، هنگامی که به مقصد رسیدیم و شما زودتر از همه از مینی‌بوس پیاده شدید، مثل این بود که روح مرا از من ستانده و با خود بردید. دوستانم می‌گفتند، کجایی صدرا؟ حواست کجاست؟ و من تمام هوش و حواسم با شما رفته بود. آن مینی‌بوس و مسافرانش به مقصد رسیدند اما من در مبدا دیگری از عشق و محبت قرار گرفتم که امروز اولین قدم را برای رسیدن به مقصد برداشته‌ام.
این روزها احساس بسیار زیبایی دارم. انگار که دوباره از مادر متولد شده‌ام. با تمام اجزا و ارکان طبیعت احساس خویشی و نزدیکی می‌کنم. باد با من مهربانتر شده است، خاک نرم‌تر و آب گواراتر و شفاف‌تر. به راستی که فقط عاشقی می‌تواند چنین احساس لطیف و بکری به آدم بدهد. و چقدر خوشحالم که آغاز عاشقی من و ابراز عشقم به معشوق با بهار مقارن شده است، بوی این روزهای زیبا را مادام که این عشق ماندگار است در مشام احساس خواهم کرد.
پاسخم را هر چه باشد بنویسید و بسپارید به قاصدک؛ حتی اگر دشنام و ناسزا در برابر این جسارت و بی‌ادبی باشد."

نامه را به قاصدک‌ها سپردم تا به دستش برسانند.

 

+ ادامه دارد...

 

مصطفی نادری

سلام عصرتون بخیر.

خیلی خیلی عالی  مخصوصا مقدمه اول.

بنظر من ایرادی به این متن نیست ،

فقط بحث سلیقه هست  که اقای نویسنده هم خودشون اول نوشته گفتند بخاطر احترام به قلم اینطور ادبی نوشتن.

من به شخصه نمیپسندم ، تو دنیایی که نامه نگاری های عاشقانه  جاشونو دادن به  تایپ و چت کردن . قاصدک و پستچی جاشونو دادن  به انواع برنامه های پیام رسان . و ....... . 

حتی کلمات و جمله های کهن ، نگارش ، انباشته ، ضمیر، نگاشته، ستانده ، مقارن . دشنام و...  کمتر میشه باهاش ارتباط برقرار کرد چون واقعا تو صحبت های روزانمون کاربردی نداره میگم نمیپسندم. ولی قشنگ بود 

 

سلام . عصر شما هم بخیر و خوشی
ممنون از حضور
من متوجه نشدم چی رو نمیپسندین؟ وضع کنونی ارتباط رو بیشتر قبول دارین؟

چقدر اخرش قشنگ هست 

نامه را به دست قاصدک ها سپردم تا به دستش برسانند.

قسمتهای قبلش رو هم از آرشیو موضوعی دنبال کنید

من به شخصه اینجور نگارش رو برای تعریف یه واقعه نمیپسندم.

البته بازم میگم نظر شخصی و سلیقه ی خودمو گفتم. 

ایراد رو این نوشته نمیذارم . 

ممنون گرامی از حضور و مطالعه ی داستان..
نویسنده ی داستان قطعا دلایلی برای این نگارش داشته است

زیبا بود خصوصا بیان دید تازه ی عاشق به زندگی :

" این روزها احساس بسیار زیبایی دارم. انگار که دوباره از مادر متولد شده‌ام. با تمام اجزا و ارکان طبیعت احساس خویشی و نزدیکی می‌کنم. باد با من مهربانتر شده است، خاک نرم‌تر و آب گواراتر و شفاف‌تر...."

عاشق که میشوی همه چیز زیبا و لطیف است..
امان از روزی که معشوق روی برگرداند😭
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
لبخند ماه را یک همسر، یک مادر و یک معلم می نویسد
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan